آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم
گر بتابد رخ خود وای بروز سیهم
آفتابی که من از یک نگهش زنده شدم
چکنم گر نکند از کرم خود نگهم
زان ز نخدان من مسکین چو بچاه افتادم
دوست گر دست نگیرد که برآرد ز چهم
گرچه ره داد بخویشم مرو ایدل گستاخ
که غیورست و ز غیرت بدهد باز رهم
من چو زلف تو پریشان نه ز خویشم شب و روز
که پریشان تو کنی روز و شب و سال و مهم
دم نیارم زدن از خرمن طاعت ترسم
که کند خاک سیه آتش برق گنهم
چون گدای در آن شاه بتانم اهلی
نا امید از در بخشش نکند میل شهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت معشوق خود اشاره میکند و میگوید که در هر مکانی از زیبایی او بهرهمند میشود. هر چند که بساری دیگر نیز عاشق او هستند، اما او در درد و شیدایی خود بیشتر از دیگران میبیند. شاعر به اینکه تحمل دیدن چهره معشوق را ندارد، اعتراف میکند و تنها در لحظاتی کوتاه میتواند او را ببیند. او همچنین بیان میکند که نه تنها خود او، بلکه حتی مجنون (شیدای لیلی) نیز از رسوایی او در جامعه فرار میکند. در واقع، شاعر درگیر عشق و آلام ناشی از آن است و از شدت عشق و دردهایش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: هر که در شب و روز به شادی و سرگرمی مشغول است، اگر روزی چهرهاش را نمایان کند، وای بر روزی که زشت و تاریک بنماید.
هوش مصنوعی: اگر آن آفتاب که با یک نگاهش جانم را revived کرده، به من توجه نکند، چه باید بکنم؟
هوش مصنوعی: من به دلیل بیپناهی و نیازمندیام، مانند چاهی افتادهام. اگر دوست دستانش را دراز نکند تا مرا بالا بکشد، چگونه میتوانم از این چاه بیرون بیایم؟
هوش مصنوعی: اگرچه به من راه دادهای، ای دل大胆، که غیرت داری و از غیرتت نمیگذارم که به این سادگی دوباره من را رها کنی.
هوش مصنوعی: من مانند زلف تو درهم و پیچیدهام، نه به خاطر خودم، بلکه به این دلیل است که تو هر روز و شب و در تمام مدت، باعث پریشانی من میشوی.
هوش مصنوعی: نمیخواهم از پاداش عبادتم سخن بگویم، زیرا میترسم که با گفتن آن، اثر خیرش از بین برود و عواقب بدی برایم به همراه بیاورد.
هوش مصنوعی: چون مانند یک گدا در حضور شاهان زیبا هستم، امیدوار نیستم که از در بخشش چیزی بگیرم؛ زیرا تمایل من به بزرگی و شجاعت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چهره زرد ز خون بسته جگر ته به تهم
سرخرویی بجز این نیست ز بخت سیهم
جوی خون گرد من از دیده درآمد چه کنم
قوت پای ندارم که ازین جو بجهم
گر دهد جایگهم پیش خود آن سلسله موی
[...]
به تماشای تو بشفت بهار نگهم
ریخت گل روی تو در جیب و کنار نگهم
بی تو از دیدهٔ تر تا سر مژگان نرسد
بسکه افتد گره از اشک به تار نگهم
چشم بد دور، به سامان ز جمالش برگشت
[...]
ایکه دل برده ای از دست زچشم سیهم
بنده ام کرده ای از چیست نداری نگهم
خاک آندر شدم و بوسه زدم بر پایت
تا بدانی زمقیمان در بارگهم
خرقه ای از سگ کوی تو بتن پوشیدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.