لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
اهلی شیرازی

آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم

گر بتابد رخ خود وای بروز سیهم

آفتابی که من از یک نگهش زنده شدم

چکنم گر نکند از کرم خود نگهم

زان ز نخدان من مسکین چو بچاه افتادم

دوست گر دست نگیرد که برآرد ز چهم

گرچه ره داد بخویشم مرو ایدل گستاخ

که غیورست و ز غیرت بدهد باز رهم

من چو زلف تو پریشان نه ز خویشم شب و روز

که پریشان تو کنی روز و شب و سال و مهم

دم نیارم زدن از خرمن طاعت ترسم

که کند خاک سیه آتش برق گنهم

چون گدای در آن شاه بتانم اهلی

نا امید از در بخشش نکند میل شهم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

چهره زرد ز خون بسته جگر ته به تهم

سرخرویی بجز این نیست ز بخت سیهم

جوی خون گرد من از دیده درآمد چه کنم

قوت پای ندارم که ازین جو بجهم

گر دهد جایگهم پیش خود آن سلسله موی

[...]

جویای تبریزی

به تماشای تو بشفت بهار نگهم

ریخت گل روی تو در جیب و کنار نگهم

بی تو از دیدهٔ تر تا سر مژگان نرسد

بسکه افتد گره از اشک به تار نگهم

چشم بد دور، به سامان ز جمالش برگشت

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ایکه دل برده ای از دست زچشم سیهم

بنده ام کرده ای از چیست نداری نگهم

خاک آندر شدم و بوسه زدم بر پایت

تا بدانی زمقیمان در بارگهم

خرقه ای از سگ کوی تو بتن پوشیدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه