پیشت چو آب دیده خود خوار مانده ایم
خواری ز پیش ماست که بسیار مانده ایم
از جور سنگ فتنه رفیقان گریختند
ما پا سکشته ایم حزین وار مانده ایم
مجنون و کوهکن ز غم آسوده دل شدند
ماییم کز غم تو دل افکار مانده ایم
بردند دیگران بسخن کار خود ز پیش
ما بیزبان چو صورت دیوار مانده ایم
یوسف عزیز مصر شد و ما ز شوق او
حیران هنوز بر سر بازار مانده ایم
آن بیوفا طبیب نپرسد ز درد ما
ما از امید خسته و بیمار مانده ایم
هر کسکه هست همدم یاریست در جهان
اهلی من و توایم که بی یار مانده ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.