گنجور

 
اهلی شیرازی

ای همنفس که میگذری بر مزار من

زنهار یاد کن ز من و روزگار من

نشکفته بود یک گلم از صد هزار گل

ناگه بریخت باد اجل نوبهار من

من غمگسار خلق جهان بوده ام مدام

وا حسرتا که نیست کسی غمگسار من

خاری که بر دمد ز گل من بر آورد

گلهای حسرت از مژه اشکبار من

دارم امید آنکه بگریند دوستان

بر نا امیدی دل امیدوار من

من در شکار گور چو بهرام بسته دل

غافل که گور میکند آخر شکار من

با آنکه صد کنار پر از سیم کرده ام

گردون نهاد مزدی ازین در کنار من

زان خاک خویش کرده ام از آب دیده گل

تا بر دل کسی ننشیند غبار من

در کار روزگار نبندی دل ای حکیم

گر چشم اعتبار گشایی بکار من

یار و برادر و پدر از من جدا شدند

یارب تو باش از کرم خویش یار من

از لطف خویشتن نظری کن که از کرم

بر رحمت تو ختم شود کار و بار من

اهلی بغیر نام نکو نیست یادگار

این نکته یاد گیر تو هم یادگار من

 
sunny dark_mode