شمارهٔ ۲۱۱ - باقای دبیر الملک نوشتم که باقای ذکاء الملک وزیر عدلیه برساند
خدایگانا میرا ز حال خود قدری
به حضرت تو سرایم که جان کتمان نیست
همه پزشکان از من کناره می جویند
مگر که درد مرا ای حکیم درمان نیست
همه دلیران پیش قضا سپر فکنند
بغیر من که چو من پهلوان میدان نیست
دلم چنان پریان خسته اند از غم خویش
که در جهان هیچ اعتنا بدیوان نیست
برای نان نروم زیر بار منت خلق
که آب و نانم جز با خدای منان نیست
ولی ز خجلت یاران خویش در ستهم
که خانه بهر من امروز کم ز زندان نیست
روا نباشد ای خواجه سنگ خائیدن
بویژه بهر کسی کش بکام دندان نیست
قسم بجان تو کز جان دلم به تنگ آمد
اگرچه این تن فرسوده زنده با جان نیست
من آن بهشت کمالم که سرو باغم را
طمع بیاد بهاران و ابر نیسان نیست
هوی و شهوت و آز است زیر فرمانم
چرا که عقلم فرمان پذیر شیطان نیست
چهار طبع مخالف موافقند مرا
کدام گله که در زیر حکم چوپان نیست
وزیر عدلیه از من بغفلت است آری
سرشت انسان هرگز تهی ز نسیان نیست
اگر بزلف بتانش نظر بدی دیدی
چو روز من سر زلف بتی پریشان نیست
تو دانی آنکه بغیر از تعاون و شفقت
یکی عبادت در معبد سلیمان نیست
جهانیان همه آلات کار یکدگرند
جز این در آیه تو ریه و صحف و فرقان نیست
اگر مسلمان بیند ز نوع خویش یکی
زبون و دست نگیرد ورا مسلمان نیست
کرامت و شفقت گر نباشد انسان را
اگر چه زیبا دارد شمایل انسان نیست
ز من بگوی مر او را که همتی فرمای
کنون که کار جهان جاودانه یکسان نیست
من از قضای فلک جاودان ادیبستم
ولی بجان تو سلطان همیشه سلطان نیست
همی نه تنها سلطان همیشه نیست بتخت
که آسیای فلک هم هماره گردان نیست
بفضل و احسان دیوان شدند خادم جم
که هیچ بند گرانتر ز فضل و احسان نیست
اگر تو وارث آن خاتم سلیمانی
چه شد که دیو دل منت زیر فرمان نیست
بزن لگامش و رامش کن ای حکیم بزرگ
که کشتنی است ترا گر سزای قربان نیست
مرا بمنت کیوان و تیر در مفکن
که کلک طبعم کمتر ز تیر و کیوان نیست
بروت کیوان از باد من فسرده چنانک
که هیچ گونه ورا موی در زنخدان نیست
دلم بدام خود افکن چو گوی در چوگان
که امتحانی بهتر ز گوی و چوگان نیست
مهل طرازم عنوان بدانکس از غم خود
که در دفاتر خلقش طراز و عنوان نیست
بدست خویش مرا وارهان ز غم مگذار
به دیگری که بهر کس ارادت آسان نیست
ترا طریق تعاون نبایدم آموخت
که هیچ نکته پوشیده بر تو پنهان نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن، شعری است از شاعری که در آن به دردها و عذابهای خود اشاره میکند. او از خدای خود مدد میطلبد و به ناکامیهایش در زندگی اشاره دارد. شاعر از تنهایی و دوری دیگران از خود مینالد و حس میکند که دیگران او را نمیفهمند. او از نایابی دوستی و محبت رنج میبرد و معتقد است که انسان بدون محبت و رساندن به دیگری، هیچ ارزشی ندارد. در ادامه، او نداشتن شکر و صفای قلب در انسانها را مورد انتقاد قرار میدهد و به همدلی و تعاون میان افراد اشاره میکند. در نهایت، شاعر میگوید که باید از غم و اندوه خود رهایی یابد و به محبت و یاری یکدیگر توجه کند.
هوش مصنوعی: ای خداوند، من درباره حال خودم قدری با تو سخن میگویم، چرا که نمیتوانم جانم را پنهان کنم.
هوش مصنوعی: همه پزشکان از من فرار میکنند، چون درمانی برای درد من ندارند، ای حکیم.
هوش مصنوعی: همه دلیران برابر قسمت و سرنوشت خود سلاح را زمین میگذارند، جز من که کسی مانند من در میدان قهرمانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل من مانند پریان، به خاطر غمهایش خسته و ناراحت است و در این دنیا هیچ توجهی به دیوانهها (یا دیوانگی) وجود ندارد.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن نان، زیر بار درخواستهای دیگران نخواهم رفت، چرا که آب و نان من تنها با لطف و رحمت خداوند تأمین میشود.
هوش مصنوعی: من از خجالت دوستانم در عذابم، زیرا که امروز خانهام برای من کم از زندان نیست.
هوش مصنوعی: ای سرور، این ناپسند است که کسی را که بر او تسلط نداریم، آزار دهیم، به ویژه اگر او از ما ناپسند باشد یا نتواند به ما آسیب بزند.
هوش مصنوعی: به جان تو قسم میخورم که روح من از دل سختی کشید و اگرچه این بدن خسته و ٹنیده است، اما دیگر زندگی در آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من بهشتی هستم که در آن، سرو باغ به یاد بهار و ابرهای بهاری نمیاندیشد.
هوش مصنوعی: نفس و خواستهها و آز و طمع تحت کنترل من هستند، زیرا عقل من تسلیم وسوسههای شیطان نمیشود.
هوش مصنوعی: چهار نوع شخصیت یا طبع متفاوت وجود دارد که به نوعی با من هماهنگ هستند. اما من نمیدانم کدام یک از آنها را انتخاب کنم، چون تحت تأثیر راهنمایی و سرپرستی کسی هستم که در این فضا فراتر از من قرار دارد.
هوش مصنوعی: وزیر عدلیه به دلیل سهلانگاری من ناراحت است، زیرا طبیعت انسان به هیچوجه از فراموشی خالی نیست.
هوش مصنوعی: اگر به موهای زیبای معشوقهات نگاه کنی، میبینی که مثل روز روشن، موهای او درهم و برهم نیست.
هوش مصنوعی: تو میدانی که هیچ عملی جز همکاری و محبت در معبد سلیمان، نمیتواند به عنوان عبادت محسوب شود.
هوش مصنوعی: تمامی انسانها همه ابزارهایی هستند که در کار یکدیگر به کار میروند، اما در این میانه، تنها چیزی که به عنوان نشانهی تو وجود دارد، قرآن و کتابهای آسمانی است.
هوش مصنوعی: اگر فرد مسلمان ببیند که یکی از همنوعانش در وضعیت بدی قرار دارد و به کمک او نشتابد، آن فرد واقعاً مسلمان نیست.
هوش مصنوعی: اگر انسان دارای کرامت و محبت نباشد، حتی اگر ظاهری زیبا داشته باشد، در حقیقت انسان واقعی نیست.
هوش مصنوعی: از من بگو که اکنون عزم جدی بگیرد، زیرا کارهای دنیا همیشه ثابت و یکسان نیستند و نیاز به تلاش و کوشش دارند.
هوش مصنوعی: من به خاطر سرنوشت و تقدیر، همیشه عالم و ادیب هستم، اما از آنجا که تو سلطنت میکنی، باید بدانیم که سلطنت ابدی نیست و همیشه باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: سلطان همیشه روی تخت نخواهد ماند، همانطور که گردشی که آسمان دارد، دائمی نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و بزرگواری، خادمان شاه جم به مقام بالایی رسیدند، زیرا هیچ چیز ارزشمندتر از لطف و احسان نیست.
هوش مصنوعی: اگر تو وارث آن انگشتر سلیمان هستی، پس چرا دیو دل، که نماد شر و نافرمانی است، زیر فرمان تو نیست؟
هوش مصنوعی: ای حکیم بزرگ، لگام او را بزن و او را مطیع کن، زیرا اگر قربانی وجودت نیست، باید تو را بکشند.
هوش مصنوعی: من را به خاطر ستاره و تیرش زیر فشار قرار ندهید، زیرا توانایی قلم من کمتر از تیر و ستاره نیست.
هوش مصنوعی: بر اثر وزش باد، چهره کیوان پژمرده شده به گونهای که دیگر هیچ موی نرمی بر چانهاش دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: دل من نیز همانند گوی دگرگون میشود، در دامی که خودم برای آن فراهم کردهام. این موقعیت همانی است که میتواند بهتر از این نوع آزمایشها باشد.
هوش مصنوعی: اجازه نده که در میان غم و اندوه خود، تو را به عنوان و نشانهای برای دیگران معرفی کنند، زیرا در واقع در یادداشتهای زندگی مردم، هیچ نشانهای از غم تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به دست خودت من را از غم آزاد کن و نگذار که به دیگران پناه ببرم، چون برای هرکس محبت و دوستی آسان نیست.
هوش مصنوعی: باید بگویم که من نیازی به آموزش روش همکاری ندارم، زیرا هیچ نکتهای برای تو پوشیده نیست و همه چیز را به خوبی میدانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگرچه جانان کسرا عزیز چون جان نیست
مرا جهان و سرو جان بجای جانان نیست
نباشد انده جانان چو آمد انده جان
مراست انده جانان و انده جان نیست
شفا و راحت جان من آن دو مرجان بود
[...]
مرا به درد فراق تو هیچ درمان نیست
به غیر آتش عشق رخ تو در جان نیست
تو جانی و ز برم دور می شوی چه کنم
ز جان مفارقت ای نور دیده آسان نیست
مرا نیاز به روز وصال بسیارست
[...]
علاج عاشق دلگیر سیر بستان نیست
به چشم تنگدلان غنچه کم ز پیکان نیست
ز استخوان شهیدان اگر نخیزد دود
دلیل راهروان کس درین بیابان نیست
ز بهر تن زرهی نیست به ز نقش حصیر
[...]
کرم در آب و گل چرخ تنگ میدان نیست
به روزنامه خورشید، مد احسان نیست
نوشته اند به خون جگر برات مرا
ز فکر نعمت الوان دلم پریشان نیست
صدف به کد یمین رزق خویش می گیرد
[...]
به دور چشم توام التجا به دوران نیست
نگاه گرم کم از خاتم سلیمان نیست
فریب خورده دام نگاه می داند
که زیر تیغ تغافل نشستن آسان نیست
ز گرد راه تو روشن کنم سواد نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.