گنجور

 
ادیب الممالک

منتظم الدوله فیروز بخت

داور گردون فر کیوان شکوه

یافت چو مه ماهچه رایتش

کرسی فیروزه ز فیروزه کوه

اختر فیروز مرا ره نمود

در بر آن خواجه دانش پژوه

عکس رخش بر ورق انداختم

با صفی از ناموران همگروه

تا که شود خیره ز نورش عیون

تا که شود تیره ز رویش وجوه

تا ابد از دست دل و دست او

خوشد و جوشد دل دریا و کوه

جودی و مهلان بر حلمش سبک

قلزم و جیحون ز کفش در ستوه