گنجور

 
ادیب الممالک

ای ملک ملک فضل ای که خرد را

از کلماتت ذخیرتست و مؤنه

اشراق ار پرتوی ز شرق دیدی

تیره نمودی روان ابن کمونه

یک دو سه مثقال چای لعل مصفا

زی تو فرستادم از برای نمونه

تا که بنوشی و با مذاق شکر بار

نیک بسنجی که هست چون و چگونه

تا ببر قلزم است رحل ینابیع

تا بدر، بنطس است بندر تو نه

تا که نه باز هر مار باشد هلیون

تا که نه با نیش کژدم است درونه

یار ترا سبز باد تارک و افسر

خصم ترا زرد باد چهره و گونه

روزت فردا به فال خوشتر از امروز

حالت آینده سال به ز کنونه

شاطر عباس چون خمیر سخن را

مشت زند در تغار و گیرد چونه

ریش عطارد بکون وی رودار کرد

در فن دانش چو من پیازش کونه