از حکایت سال سیصد و نه
این حدیثم کجا شود فرمش
که چو حلاج را بدار زدند
نه رخش زرد شد نه چهره ترش
چون برآمد فراز دار بقا
گفت ای غافلان ز دانش و هش
پنبه فرسوده از کمان گردد
آتش از آب و آهن از چکش
عرش من ثابت است و نقش جلی
ثبت العرش گفته ثم انقش
این نه مرگ است زندگیست که نیست
میزبان کریم مهمان کش
عطسه من ز نفخ رحمن است
عطسه مغز صرعی از کندش
من کلیمم عصای من دار است
اتوکؤ علی العصا و اهش
گفتش آن یک شهادتان برگوی
که زمانت رسیده گفت خمش
شمع ایوان دوست چهره اوست
نور خورشید بین و شمع بکش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این حکایت دربارهی حلاج و لحظهی شهادتش است. وقتی او را به دار میزنند، نه چهرهاش تغییر میکند و نه دچار ترس میشود. او در لحظهی بروز این واقعه به غافلان راجع به دانش و آگاهی هشدار میدهد و بیان میکند که مرگ واقعاً وجود ندارد بلکه نوعی زندگی است. در ادامه، او از تجربیات خود در این مسیر صحبت کرده و به اهمیت معنویات اشاره میکند. در نهایت، او میگوید که نور الهی و حقیقت را باید شناخت و درک کرد، مانند نوری که از شمع و خورشید میآید.
هوش مصنوعی: از داستان سال سیصد و نه، این گفتار من کجا میتواند شبیه آن باشد؟
هوش مصنوعی: زمانی که حلاج را به دار آویختند، نه رنگ صورتش زرد شد و نه چهرهاش دچار نگرانی و ترس گردید.
هوش مصنوعی: زمانی که روز رستاخیز فرا میرسد، فریاد بر میآید و به ناگاه غافلان از دانش و آگاهی مورد تذکر قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: وقتی پنبه کهنه تحت فشار قرار میگیرد، از آن آتش تولید میشود. همچنین آب و آهن نیز تحت تاثیر چکش به شکلهای جدیدی در میآیند. این جمله به تغییراتی اشاره دارد که میتواند از شرایط سخت و فشار به وجود آید.
هوش مصنوعی: عرش من پایدار است و خط جلی که بر روی عرش نوشته شده، پس از آن رسم میشود.
هوش مصنوعی: این وضعیت نه به معنای مرگ، بلکه به نوعی زندگی است که در آن هیچکس به استقبال مهمان با دست و دل باز نمیآید.
هوش مصنوعی: عطسه من از وجود و انرژی خداوند میجوشد، اما عطسهای که از فردی بیمار ناشی میشود، نتیجه ضعف و بیحالی اوست.
هوش مصنوعی: من کلیم هستم و عصای من، دارایی من است. با عصا بر روی زمین حرکت میکنم و به آن تکیه میزنم.
هوش مصنوعی: او به او گفت، یکی از شهادتهایت را بگو، اما او در جواب گفت: ساکت باش.
هوش مصنوعی: شمع در ایوان دوست به چهره او میتابد، مانند نور خورشید، پس شمع را به دور بینداز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بت، اگرچه لطیف دارد نقش
نزد رخسارهٔ تو هست خراش
شد مژه گرد چشم او ز آتش
نیش [و] دندان کژدم و کربش
چه کند این چنین ندیم برش
که ز دیدار او نگردد کش
همه معشوقهایست عاشق کش
عاشق او خرد ندارد و هش
هست چون مار گَرزه دولت دهر
نرم و رنگین و اندرون پرزهر
در غرورش، توانگر و درویش
شاد همچون خیال گنج اندیش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.