گنجور

 
مسعود سعد سلمان

من که مسعود سعد سلمانم

کمتر و پستر از ندیمانم

شاه بی موجبی عزیزم کرد

وز همه بندگان پدید آورد

جای من پیش خویشتن فرمود

تا مکان و محل من بفزود

دان که من کس نیم گدایی ام

سست عقل و ضعیف رایی ام

ابلهی ناخوشی گرانی ام

همه ساله چو ناتوانی ام

گه سر از رنج دست می مالم

گه ز درد شکم همی نالم

پیش ساقی همی کنم زاری

تا بکم دادنم کند یاری

از من خام قلتبان گران

خدمتی بایدش به رسم خران

که به حالی بهانه ای جویم

حسب حالی ترانه ای گویم

چه کند این چنین ندیم برش

که ز دیدار او نگردد کش

لاجرم چون چنین گران جانم

ناخوش و ناترنگ و نادانم

رفتم اینک به سوی چالندر

تا کی آیم به شهر بار دگر

رنج بر خویشتن کنم کوتاه

تا ببینم رفیع مجلس شاه

مجلسی باشد آنکه خلد برین

گویی آید ز آسمان به زمین

مطربانی چو باربد زیبا

چنگ و بربط چغانه و عنقا

ارغنون با سماعشان ناخوش

ندما از لقای این شه کش

تا جهان را همی بود بنیاد

باد بر تخت شادمانی شاد

مسند و ملک و حشمت اندر وی

از همه نوع نعمت اندر وی

باده های لطیف نوشگوار

رودهایی به لحن موسیقار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]