گنجور

 
ادیب الممالک

اپر، سپس چو «دنگ » پس آوان شمار پیش

پارانته هست خویش و پاران اقریب و خویش

فی دختر است و فیس پسر در بر عقب

پارمی بود میانه و آنفاس هست پیش

اب را شمر فلق کرپوسکول شفق برد

بل فوی عروس و ژاندر، ختن اولسر است ریش

بزغاله شوره دان و بزماده هست شور

اینوبره موتن غنم آمد بربی میش

در هست پشت و وانتر شکم شد مراره رات

موستانش هست سبلت و میدان تو بارب ریش

پنست چو کلبتان شد و منشار «سی » بود

مارته چکوش و هاش تبردان فلئیه کیش

آنفان شمار کودک و آقابل مهربان

اسکرین چو کژدم و پیکورور است نیش

سکره نهان پدید کسلر شد ددان میان

باشد فقیر پور و بود مالدار ریش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش

برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش

مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست

گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش

تن دنبلیست بر کتف جان برآمده

[...]

سعدی

شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است

وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش

طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق

تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش

ملک‌الشعرا بهار

ای شوکت ای شکسته دل دوستان خویش

بر جان عاشقان مزن از هجر خویش نیش

گر بنگری در آینهٔ قلب خویشتن

بینی به خود ارادت یاران زپیش بیش

اوقات دوستان مکن از زهر عشوه تلخ

[...]

صغیر اصفهانی

افتادگی نکو بود‌ اما بجای خویش

چوبی که نرم گشت خورد موریانه‌اش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه