گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
واعظ قزوینی

زان لعل لب سخن شده رنگین ز بس مرا

در سینه چون خراش نماید نفس مرا

صید غزال فرصتم از دست رفت، حیف!

طول امل کشیده چو سگ در مرس مرا!

گمگشتگی به منزل مقصد، رهیست راست

شد غول ره، بلندی بانگ جرس مرا

خوانا، خط غبار منست از بیاض مو

باشد کتاب موعظه آیینه بس مرا

واعظ ز پای قوت و، از دست کار رفت

از سر همان نرفت هوا و هوس مرا

 
 
 
مجد همگر

ای بوده ورد مدحت تو همنفس مرا

در تنگنای حادثه فریادرس مرا

حکیم نزاری

با یادِ دوستان ندهد هیچ کس مرا

بی یادِ دوستان نرود یک نفس مرا

مشتاقِ دوستانم تا می رود نفس

هرگز ز سر برون نرود این هوس مرا

لبّیکِ دوست می زنم و مست می دوم

[...]

اوحدی

چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا

ای دل، تو دست گیر و به فریاد رس مرا

سیر آمدم ز عیش، که بی‌دوست میکنم

بی او چه باشد؟ ازین عیش بس مرا

از روزگار غایت مطلوب من کسیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
صوفی محمد هروی

از جمله دردها غم آن دوست بس مرا

بر باد بر دهد چه کنم این هوس مرا

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
وحشی بافقی

بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا

جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا

من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر

این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا

روزی که میرم از غم محمل نشین خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه