زان لعل لب سخن شده رنگین ز بس مرا
در سینه چون خراش نماید نفس مرا
صید غزال فرصتم از دست رفت، حیف!
طول امل کشیده چو سگ در مرس مرا!
گمگشتگی به منزل مقصد، رهیست راست
شد غول ره، بلندی بانگ جرس مرا
خوانا، خط غبار منست از بیاض مو
باشد کتاب موعظه آیینه بس مرا
واعظ ز پای قوت و، از دست کار رفت
از سر همان نرفت هوا و هوس مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و دلتنگی شاعر است. او از زیبایی لبهای محبوبش میگوید که بر اثر آن، در دلش چیزی خراشیده شده و نفسش را تنگ کرده است. همچنین، او اشاره میکند که فرصت عشق را از دست داده و آرزوهایش به بیپایانی شبیه به سگ در زنجیر شده است. شاعر به گمشدگیاش در مسیر زندگی اشاره میکند و از مشکلات و موانع راه سخن میگوید. او تأکید میکند که نشانهای زندگیاش از موهای سفید بر سرش نمایان است و این نماد موعظههایی است که به او در زندگی کمک نمیکند. در نهایت، با وجود اینکه واعظ قوتش را از دست داده، شهوت و هوس همچنان بر دل او تسلط دارد.
هوش مصنوعی: آن لعل لبها که لبهای زیبا و خوش رنگی هستند، به خاطر صحبتها و ایما و اشارههایم، به شدت در سینهام اثر گذاشته و مرا آزار میدهند.
هوش مصنوعی: فرصت شکار غزال را از دست دادم، افسوس! امید و آرزوهایم مانند سگی که در تله گرفتار شده، به تأخیر افتاده و کش آمده است.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس گمگشتگی در مسیر رسیدن به هدف اشاره دارد. گوینده میگوید که در حالی که در جستجوی مقصد خود است، راهی که در پیش گرفته به نظر میرسد سخت و پرچالش است. او با صدای جرس، که نماد حرکتی به سوی هدف است، مواجه میشود و این صدا به او کمک میکند تا در مسیری مستقیم و مؤثر حرکت کند. این احساس و تصویر به ما نشان میدهد که هرچند مسیر دشوار باشد، نشانهها و صداهایی هستند که راه را روشن میکنند.
هوش مصنوعی: کتاب من، خطی از غبار است که بر روی موهای سفید نوشته شده. این کتاب، موعظههایی است که برای من مانند آیینهای عمل میکند.
هوش مصنوعی: وعظکننده به من گفت که از قدرت و دانش زمینگیر شدهام، اما من نتوانستم شهوات و خواستههایم را ترک کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بوده ورد مدحت تو همنفس مرا
در تنگنای حادثه فریادرس مرا
با یادِ دوستان ندهد هیچ کس مرا
بی یادِ دوستان نرود یک نفس مرا
مشتاقِ دوستانم تا می رود نفس
هرگز ز سر برون نرود این هوس مرا
لبّیکِ دوست می زنم و مست می دوم
[...]
چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا
ای دل، تو دست گیر و به فریاد رس مرا
سیر آمدم ز عیش، که بیدوست میکنم
بی او چه باشد؟ ازین عیش بس مرا
از روزگار غایت مطلوب من کسیست
[...]
از جمله دردها غم آن دوست بس مرا
بر باد بر دهد چه کنم این هوس مرا
بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا
جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا
من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر
این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا
روزی که میرم از غم محمل نشین خود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.