به تن تا جان غم فرسود من هست
غم و درد توام در جان و تن هست
تو آن لیلی شیرینی که هر سو
صدت مجنون هزارت کوهکن هست
نه چون رخسار و نه چون قامت تو
گلی در باغ و سروی در چمن هست
ز یعقوب و زلیخا گر به عالم
حدیث یوسف گل پیرهن هست
عزیز من چو یعقوب و زلیخا
تو را عاشق بسی از مرد و زن هست
به بزمی نیست حاجت پرتو شمع
که آن چشم و چراغ انجمن هست
نگوید تا سخن آن غنچه لب نیست
کسی را این گمان کان را دهن هست
مرا با یار، یارای سخن نیست
رفیق ارنه به یارم صد سخن هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بت ترسای من مست شبانه است
چه شور است این کزان بت در زمانه است
سر زلفش نگر کاندر دو عالم
ز هر موییش جویی خون روانه است
دل من صاف دین در راه او باخت
[...]
گلی و گل رخی تا در چمن هست
خروش بلبل و افغان من هست
دلم در سینه خون گشت و نگفتی
که یعقوبی درین بیت الحزن هست
چه با کوه غمت سازم گرفتم
[...]
گلی و بلبلی تا در چمن هست
نشانی از تو و نامی زمن هست
نه چون سروت، نهالی در چمن هست
نه چون لعلت، عقیقی در یمن هست
ندارند آگهی اخوان که راهی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.