دلی دارم ز عشق آن پری زاد
بزنجیر جنون پا بست بیداد
سرم گردید تا سودائی او
متاع دین و دل داده است برباد
چگویم از مه رویش که خورشید
چو دید ازآسمان برخاک افتاد
مپرس از قامتش کز جلوه کرد
اسیر خود هزاران سرو آزاد
صنوبر را دل از این غصه شد ریش
که بر زلفش چرا زد شانه شمشاد
بهر لب کز غمش بگذارم انگشت
از آن لب بر نیاید غیر فریاد
زهی طوطی طبع نور کامروز
ز شعر شکرش داد سخن داد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیکی برد اشارت کردم
سوی آنکس که چنونبود راد
دست بربر زد و پذرفت بطبع
آنچنان کز کرمش گشتم شاد
مدتی رفت و نکرد آنچه شنود
[...]
بر رخ عقل در غیب گشاد
لوحه بر نامه لاریب نهاد
تا بود انجمن کون و فساد
دهر بی شاه و هری بی تو مباد
ای دل اهل ارادت به تو شاد
به تو نازم که مریدی و مراد
کرد در پای و روان گشت چو باد
موزه خویش در آنجا بنهاد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.