گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

این دل محنت و بلا دیده

دایم از دست خود جفا دیده

ننشیند به کو شده چه کنم

با دل پر زنان و با دیده

گر دهد ترک عشق به باشد

کاو ز بالای تو بلا دیده

دیده ی من به کار می باید

بهر دیدار تو مرا دیده

دولت وصل تو طبیب دلم

درد ما را مگر دوا دیده

چه کنم این دل بلاکش من

بارها از تو بارها دیده

بس عجب آن نگار سنگین دل

بر من این ظلمها روا دیده

دل مسکین من ز درد فراق

چه بگویم که او چه ها دیده

ما گدای دریم و تو شاهی

شاه همّت هم از گدا دیده

سرو نازی تو در سرابستان

سرکشی او همه ز ما دیده

پاک بازیم در وفاداری

بگشاییم بر خطا دیده

با خداوند کی وفا کردست

بنده ی هندوی بها دیده

عقل گفتا به مردم چشمم

کاین بلاها دل از شما دیده

گرنه پیک خبر شدی دیده

کی شدی دل ز دست نادیده

گوش باید شنیده نشنیده

چشم داریم دیده نادیده

اعتمادی مکن به کار جهان

کز جهان کی کسی وفا دیده