ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با حسرت و اندوه از درد اسیر بودن و ناپدید شدن محبوبش سخن میگوید. او از غم و ناراحتی ناشی از جدایی و فراموشی میگوید و به این نکته اشاره میکند که اگر روزی صبرش به پایان برسد و از دردش خبر بگیرد، چه عواقبی خواهد داشت. همچنین، او از رقیبانش شاد است که از عشق او فاصله گرفتهاند، هرچند خود را با احساساتی شدید و دردناکی در این جدایی مواجه میکند. در نهایت، او به یاد مجنون و فرهاد، دو معشوقه معروف، اشاره میکند و حسرت و غم ناشی از نبودنها را ابراز میکند.
هوش مصنوعی: آه بر آنکس که در بند اسارت فراموش شده باشد و در دامی گرفتار مانده باشد، در حالی که صیادش رفته است.
هوش مصنوعی: روزهایی میرسد که اگر صبرم تمام شود و به تنگنا برسم، با درد و آه شدید از دلتنگیام خبر میدهم.
هوش مصنوعی: رحم کن بر آن بندهای که از دام زلف تو با تمام امید و آرزوهایش، ناامید و غمگین رفته است.
هوش مصنوعی: خوشحالم که از رقیبان خود دوری کردی، حتی اگر چیزی از ما به جا نمانده باشد و همهچیز در باد رفته باشد.
هوش مصنوعی: فکر کن روزی به خاطر یک عشق تأثیرگذار، در وضعیتی غمگین و افسرده قرار بگیری، مثل لالهای که در خون خود غوطهور است. و در این حالت به یاد روزهایی بیفتی که زندگیات با او پر از شادی و عشق بود، اما حالا او رفته و تنها ماندهای.
هوش مصنوعی: خون او به خاطر حسرتی که دارد، امیدوارم حلال باشد. صیدی که از دام تو آزاد شده، امید دارم که به خوبی زندگی کند.
هوش مصنوعی: امروز کوه و بیابان با حالتی شاد و پرهیجان به نظر میرسند، گویی که مجنون (عاشق) روزگار گذشته در اینجا بوده و فرهاد (عاشق دیگر) هم از اینجا رفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دولت چو نیست باقی بر باد رفته باشد
خوابی که از خیال است از یاد رفته باشد
از جمع و خرج هستی چون حاصلی نداریم
اوراق زندگانی بر باد رفته باشد
هرکس که زندگی را در بندگی سرآورد
[...]
خوش آنکه هستی من بر باد رفته باشد
سرتا بپای خویشم از یاد رفته باشد
ای دوست با من زار میکن هر آنچه خواهی
سهلست بر اسیری بیداد رفته باشد
گردر هوای وصلت صد خرمن وجودم
[...]
خاکش، اگر ز دوری، بر باد رفته باشد
آن یار نیست کش یار از یاد رفته باشد
با آنکه کشت خود را، از عشق خسرو، اما
مشکل زیاد شیرین، فرهاد رفته باشد
ذوق اسیری آن مرغ داند که از پی صید
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.