بت گلعذار اگر ز ره کرمی به ما گذری کنی
چه شود به جانب ما اگر به کرشمهای نظری کنی
نه نسیم زلف عبیرسا دل خسته را مددی دهی
به وصال صبح رخ چو روز، شب هجر ما سحری کنی
چو به نزد جوهری هنر زر ناسره نتوان نمود
تو به کیمیای عنایتی مس قلب ما چو زری کنی
سر کوی او نرود کسی که نه سر در آن سر کو نهد
تو نه مرد این روشی اگر ز چنین بلا حذری کنی
ز کمینگه خم ابرویش چو به تیر غمزه کند گشاد
بر تیر او تو نه عاشقی که نه سینه را سپری کنی
نفس چو آتش گرم من تو در آن عذار چو آینه
نکنی که ناگه از آتشی دل سوخته اثری کنی
پسر حسام چو عندلیب ریاض گلشن قدسییی
بله وقت شده که بدان چمن سوی آشیان گذری کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بت گلعذار (معشوق) خطاب میکند و از او میخواهد که با نثار محبت و نگاهی به سوی او، دل خستهاش را شاد کند. او اشاره میکند که مانند نسیم زلف معشوق، بهتر است که به وصال و نزدیکی او بپردازد و از دوریها رهایی یابد. شاعر به ارزش و زیبایی معشوق و مشکلات عشق اشاره میکند و میگوید که هر کس به عشق او آمده، باید شجاعت و دلربایی را از خود نشان دهد، زیرا عشق آسان نیست. در انتها هم به زیبایی باغ و گلشن میپردازد و دعوت میکند تا با هم به سوی این زیباییها بروند.
هوش مصنوعی: اگر بت زیبا و معصومی که چهرهاش همچون گل است، به خاطر لطفی که به ما داری از مسیرت بگذری و نگاهی به ما بیندازی، چه اتفاقی برای ما خواهد افتاد؟
هوش مصنوعی: اگر به من کمکی کنی و دل خستهام را به وصال محبوب برسانی، همچون نسیم عطرآگین زلف او، شاید بتوانم شب هجر را به صبحی روشن و دلنشین تبدیل کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که نزد جواهری نمیتوان به اوج هنر رسید و طلا را تقلبی نشان داد، تو با عنایت خود میتوانی قلب ما را به طلا تبدیل کنی.
هوش مصنوعی: کسی که عشق و علاقه ندارد، به سراغ محبوب نمیرود و اگر هم برود، آنقدر شجاعت و دلیری ندارد که خود را در دل آن عشق قرار دهد. اگر از چنین خطر و سختی که همراه عشق است، بترسی، هرگز نباید انتظار داشته باشی به آنجا برسی.
هوش مصنوعی: وقتی که او با ابرویش به زعم خود تیر غمزه میزند، از کمینگاهش به خوبی هدف میزند. اما تو، ای عاشق، به قدری بیپروایی که حتی سینهات را برای مقابله با این تیرِ محبت نمیپوشانی و از خود دفاع نمیکنی.
هوش مصنوعی: نفس من مانند آتش است و تو چون آینهای زیبا در برابر آن ایستادهای. اگر به ناگاه آتش وجودم را احساس کنی، مبادا که اثر سوختهای بر دل من بگذاری.
هوش مصنوعی: پسر حسام، مانند بلبل در باغ گلستان بهشتی، وقت آن رسیده که به آن باغ بروی و کمی در آنجا استراحت کنی و آرامش بگیری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به نشاط باده چو صبحدم سوی بوستان گذری کنی
بسر تو کین دلخسته را به نسیم خود خبری کنی
ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی
که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی
برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو
[...]
به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی
ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی
چو رسی به کعبه وصل او بکنی مقام و از ره گذر
ز پی دعا نفسی زنی ز سر صفا گذری کنی
اگرت مجال نفس زدن بود از زبان منش بگو
[...]
چه عجب بود ز تو ای پسر که به حال ما نظری کنی
ز سر صفا قدمی نهی به ره وفا گذری کنی
توهمی روی و من از عقب به فغان که ازسرمرحمت
چو رسد به گوش تو آن صدا به سوی قفانظری کنی
چه جفا ازان بترم بود که کنی وفا به دگر کسان
[...]
بخرامشی چه شود اگر سوی عاشقان گذری کنی
بنوازشی چه زیان دهد بمنتظران نظری کنی
نه که تشنهٔ شراب توئیم نه که خستهٔ خراب توئیم
چه شود بما نظری کنی سوی خاک ما گذری کنی
ز برای هر که مینگرم همه مهری و وفا و کرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.