گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
انوری

بدان عزمم که دیگر ره به میخانه کمر بندم

دل اندر وصل و هجر آن بت بیدادگر بندم

به رندی سر برافرازم به باده رخ برافروزم

ره میخانه برگیرم در طامات بربندم

چو عریان مانم از هستی قباهای بقا دوزم

چو مفلس گردم از هستی کمرهای به زر بندم

گرم یار خراباتی به کیش خویش بفریبد

به زنارش که در ساعت چو او زنار دربندم

ز خیر و شر چو حاصل شد سر از گردون برآرد خود

من نادان چه معنی را دل اندر خیر و شر بندم

چو کس واقف نمی‌گردد همی بر سر کار او

همین بندم دل آخر به که در کار دگر بندم