دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی
دوشم همه شب در جگر سوخته بودی
میآمدی از مکتب و می کشتیم از ناز
گویا همه عاشق کشی آموخته بودی
در چشم من از خون جگر سوسنی آمد
آن لعل قبایی که بنو دوخته بودی
میسوزم ازین غم که زیان شد همه بر من
تیری که پی صید خود اندوخته بودی
اهلی بتو گفتم که نگهدار ز خوبان
آب رخت آنروز که نفروخته بودی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.