بیا و درد هجران را دوا ده
ز شربتخانه وصلم شفا ده
غم عاشق کشت داد جفا داد
تو بر عکس ایپری داد وفا ده
تراکان ملاحت آفریدند
از آن کان نمک بخشی بما ده
همه حسن و جوانی حق ترا داد
زکوه آن بدین پیر گدا ده
دلا، از گل هوا داری بیاموز
تن و جان جمله بر باد هوا ده
صفای کعبه را با کعبه بگذار
بیا و خانه دل را صفا ده
بتلخی کوهکن میمرد و میگفت
الهی جان شیرین را بقا ده
بخوبان همعنان اهلی چه گردی
عنان در دست تسلیم و رضا ده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر نیمه کمرها ناگشاده
کلاه راه از سر نانهاده
زهی روی تو خار گل نهاده
قد تو کو شمال سرو داده
مهت چون آفتاب افتاده در پای
بسر چون سایه پیشت ایستاده
ز بهر عشوه ما وعده تو
[...]
گهی دندان به دست سنگ داده
گهی لب بر سر سنگی نهاده
مثالش با شما مشت پیاده
مثال گربه و موش است و باده
نسیم زلف بر دست صبا ده
مرا خون، غیر را مشک ختا ده
بسی کس چشم می دارند لطفت
مرا خاک و کسان را توتیا ده
از آن می کت چو خون من حلال است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.