کنیزک گفت: آوردهاند که در عهود ماضی و ایام غابر، پادشاهی بوده است عالم و عادل، مقبل و مفضل و او را فرزندی بود به رزانت عقل مذکور و به شجاعت ذات موصوف. جمال او سر دفتر حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و خرمی. روزی که جهان، جامه جمال نو کرده بود و حله کمال پوشیده، از پدر دستوری خواست و گفت: دلم را به تماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعه ریاض التفاتی که روزگار بهار و هنگام دشت و مرغزار است.
فتبسم النیروز یوقظ بالندی
ورد الریاض من النعاس الفاتر
و کانها ینهل عن قطر الحیا
فیها صغار اللولو المتناثر
هنگام صید کردن و ایام شراب خوردن است که دست نساج طبیعت در طراز خانه روزگار، از برای عروس نوبهار، دیبای هفت رنگ می بافد و خیاط دهر به مقراض درخش و خیط مطر، حله ملون و ردای منقش می طرازد.
فکانما قد دبجت اکنافها
بسبائب من کل و شی فاخر
آراست بهار، کوی و دروازه خویش
افکند به باغ و راغ، آوازه خویش
کوهسار از لاله، پیاله ساختست و از ژاله در وی نبید ریخته. نسیم صبا، عطار گشتست و عرصه بستان قندهار شده. چشم نرگس، دژم مانده است و زلف بنفشه پر خم گشته.
به باغ رفتم تا خود چه حال پیش آید
که باد راحت پاش است و ابر لولو بار
به سبزه گفتم: جاوید زنده بادی، گفت
سه ماه بیش نمانم، بیاموزدم پار
به لاله گفتم: چون دل فگار گشتی؟ گفت
دلم به سان دل تو ز خانه رفت فگار
سوال کردم گل را که بر که می خندی؟
جواب داد که بر عاشقان بی دینار
به چشم نرگس گفتم: چرا پر آبی؟ گفت
در آفتاب سمن بنگریستم بسیار
زبان سوسن گفتم سخن نگوید، گفت
ثنای خسرو بسیار بخش کم پندار
هر کشتی، بهشتی و هر جویباری، قندهاری. وقت آنست که به سماع بلبل، بلبله نوشیم و هنگام آن که بر روی گل، مل آشامیم و نوای خسروانی از نغمه اوتار و اغانی سماع کنیم و شراب ارغوانی از جام کامرانی نوش کنیم.
الم تر انفاس النسیم ضعائفا
مراضا و اجفان السحاب ذوارفا
یحکن لاعطاف الربی و جیوبها
غلائل و شی مبهج و مطارفا
تظن سواقیها سبائک فضه
تسیل و اسیافا تسل مراهفا
و تحسب لحن العندلیب مزاهرا
ترن و تغرید الهزار معازفا
اذا رعت العفر الشقائق خلتها
اباریق بالراح الشمول رواعفا
توانگری و جوانی و عشق و بوی بهار
شراب و سبزه و آب روان و روی نگار
خوش است خاصه کسی را که بشنود به صبوح
ز چنگ، زخمه زیر و ز عود، ناله زار
شراب خواه و دگر باره عشرت از سر گیر
که باغ تازگی از سر گرفت دیگر بار
گرفت لاله به صد مهر، سبزه را در بر
گرفت سبزه به صد عشق، لاله را به کنار
شاه پسر را دستوری داد و دستور خویش را در صحبت و خدمت او بفرستاد تا مراقبت احوال او نماید و محافظت جانب عزیز او را به واجبی رعایت کند. زبان ایام به تعجب می گفت:
با تو چه کند رقیب تاریکت
بس نیست رقیب تو، ضیای تو؟
مدتی شکار کردند و روزی چند شراب خوردند. روزی در اثناء کر و فر و گیر و دار، میان مرغزار، گور خری بغایت نیکو به شکل و هیات و صورت و صفت، از پیش شاهزاده بخاست. شاهزاده مرکب بر انگیخت و گورخر از پیش او بگریخت. روی در بیابان نهاد. شاهزاده عنان به مرکب داد و به تعجیل می راند. هر چند بر اثر گورخر بشتافت، گرد او را دو اسبه در نیافت. در اثناء آن حال، در میان بیابان بنگریست، کنیزکی دید، با جمال، زیبا روی، عنبر موی، خورشید دیدار، کبک رفتار، کش خرام، سیم اندام. با خود گفت:
اینکه می بینم به بیداریست یا رب یا به خواب
خویشتن را در چنین نعمت، پس از چندین عذاب
مگر زهره از آسمان به زمین آمده است یا ماه از افلاک قصد خاک کرده است؟
یا مقبلا کالقمر، انت جمال البشر
ما الحسن الاللبصر و انت نور البصر
اسب نزدیک راند و به تعجب گفت:
حورا مگر ز روضه رضوان گریختی؟
نورا مگر ز خیمه خاقان گریختی؟
یا زنده گشت باز سلیمان پادشاه؟
تو چون پری ز پیش سلیمان گریختی
ماه بر آسمان بود و حور در جنان، تو درین بیابان چه می کنی؟ کنیزک گفت: روزی از بالای کوشک، نظر می کردم، حسن روی و شکل موی ترا دیدم که آفتاب از نور رخسارت خجل شد و ماه در غیرت جمالت، پای در گل بماند. بوی مویت به ناف آهو رسید، خون شد و خون دل من از راه دیده بیرون آمد، عکس رویت بر وی افتاد، لعل گشت. جمال تو سایق و جاذب من شد و چون جوهر مغناطیس دل مرا به خود کشید. چون کاه سوی کهربا و چون بلبل سوی گل روان شدم و قدم در راه نهادم و روی به کعبه وصال آوردم.
تا دل به سر زلف تو چون گوی نهادم
چون گوی قدم در تک و در پوی نهادم
اگر به وثاق بنده نشاط فرمایی، دیده نعل مرکب ترا مفرش کنم و جان درششدر عشق تو چون مهره در بازم. پیش از آنکه روزگار بد عهد را خبر شود، درین هزیمت، این فرصت غنیمت شمرم.
باشد نسیم وصل تو بر ما گذر کند
چشمت دمی به سوی دل ما نظر کند
شاهزاده چون این کلمات بشنید و جمال کنیزک مشاهده کرد، شهوت داعی و نهمت باعث، عنان سمندش بگرفت و عشق دلبر به دامن دل مستمندش در آویخت. با خود گفت: این صید را قید باید کرد که هنگام فرصت چون شب وصال ناپایدار ست و چون جمال خیال گذاران و الفرص تمر مر السحاب. چون عشق را مرحبا زدی، حوادث را طال بقا باید زد.
ای دل منشین که کارت افتاد
عشقی نه به اختیارت افتاد
شاهزاده با خود گفت: قصد گور کردم، حور یافتم. تا استاد عشق در مکتب ایام چه سورت تلقین کند و ساقی روزگار چه تلخ و شیرین بر کف نهد. متحیر تا از جام روزگار چه صافی و درد می باید نوشید و متفکر تا از غم دلدار چه اطلس و برد می باید پوشید. در هنگامه عشق چه تعویذ می باید نوشت؟ و در مرغزار شوق چه شنبلید می باید کشت؟ خمیر این سخن، فطیر است ناخاسته و زلف این عروس، مشوش است ناپیراسته. با چشمی منتظر و دلی متفکر عنان به اسب داد و روی در راه نهاد. دلدار سابق قافله و دل عاشق، سایق راحله. بی خبر ازین خبر که رب شهوه ساعه اورثت حزنا طویلا. در میان راه به ویرانه ای رسید. کنیزک گفت: لحظه ای توقف کن تا ساکنان این منزل را از قدوم این محمل خبری دهم و مرغان این آشیانه را از حصول این دانه آگاه گردانم تا مقدم عزیز شاهزاده را تکلفی بجای آرند و حضور مبارک او را تلطفی واجب دارند.
و انا نعین الضیف عند حلوله
و عار علینا عونه حین یرحل
بیا که عاشق آن روی و موی جعد توئیم
ثناسرای و دعا گوی فال سعد توئیم
چون شاهزاده عنان مرکب باز کشید، کنیزک به ویرانه در آمد و غولانی را که مسکن و ماوی در آن موضع داشتند، آهسته گفت که آمدم و شاهزاده ای آوردم که شحم و لحم او بغایت نازک و نظیف و اجزا و اعضای او عظیم لذیذ و لطیف باشد. غولانی که در آن جای بودند، بر وی آفرین کردند و گفتند: مرحبا بک و بما فعلت. به تعجیل بیرون رو و او را استمالت ده تا نگریزد و سلاحهایش بستان تا با ما نیاویزد. شاهزاده به قوت حس سمع، مناجات ایشان بشنید. از بیم بر خود بلرزید و در وقت، عنان بگردانید. کنیزک از ویرانه بیرون آمد. شاهزاده را دید که اسب می تاخت. بر اثر او بشتافت و در پس اسب او جست و در فتراک او نشست و سخن در پیوست که کجا می روی و از صحبت من چرا احتراز می کنی؟ شاهزاده گفت: رفیقی ستیزه کار دارم و به هیچ نوع از صحبت او خلاص نمی یابم. از بیم او با تو توقفی نمی توانم کرد. مصلحت آن بود که نزدیک او روم و تحری رضای او طلب کنم. کنیزک گفت: رفیق بد را به واسطه مال در جوال توان کرد و خشونت طبع و سو خلق او را که زهر عیش شیرین بود به سیم، تریاق توان ساخت. شاهزاده گفت: به مال و منان در بند امتثال نمی آید که او از مال، مستغنی است. کنیزک گفت: شفیعان محترم و امینان محرم انگیز تا به طریق تلطف، تشفع در میان آرند، باشد که خلاص و استخلاص روی نماید. شاهزاده گفت: شفاعت در موقع قبول نمی افتد. کنیزک گفت: به قوت بازو و شوکت لشکر و هیبت سلطنت، از خود دفع کن. شاهزاده گفت: به قوت بشریت و حیلت انسانیت، مقاومت متصور نیست. کنیزک گفت: چون صورت واقعه چنین است، دست در حلقه باب تضرع و زاری زن و از حضرت و از حضرت ربوبیت مدد خواه تا نصرت الهی و عون پادشاهی به رعایت لطف و عنایت کرم، شر او منقطع گرداند. شاهزاده آب در دیده بگردانید و در سر با عالم الاسرار گفت: یا من یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء. ای قادری که به واسطه لعاب عنکبوت، مبارزان عرب را دست طلب بربستی و ای قاهری که به زخم نیش پشه ای، دود از دودمان نمرود به آسمان رسانیدی. اگر بدرقه عنایت و هدایت تو اعانت نکند، غوایت و ضلالت، دمار از من برآرد.
به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی
به سوره سوره تورات و سطر سطر زبور
به آیت آیت انجیل و حرف حرف نبی
به قرب موسی عمران، به سجده داوود
به اختصاص محمد، به پاکی عیسی
که مرا از شر این شیطان مرید که در پس پشت من نشسته است و دست حول و قوت من بسته، خلاصی و مناصی دهی. چون این مناجات از مطلع به مقطع انجامید، کنیزک به خود بلرزید و نگونسار از اسب در افتاد. شاهزاده عنان به مرکب داد و روی به آبادانی نهاد. صبا صفت، منازل می برید و شمال شکل، مراحل قطع می کرد.
همی رفتی شتابان در بیابان
همی کردی یکی منزل دو منزل
بیابانی چنان سرد و چنان صعب
کزو خارج نباشد هیچ داخل
ز بادش خون همی بفسرد در تن
که بادش داشت طبع زهر قاتل
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبقها بر سر زرین مراجل
به کردار سریشمهای ماهی
همی برخاست از شخهای او گل
برین صفت، همی رفت و خدای را حمد و ثنا می گفت. تا بعد از شداید بسیار و مکاید بی شمار به مدت ده روز به مملکت پدر رسید.
از دور زمانه در تحیر
وز آفت دهر در تفکر
چون شاهزاده از نظر دستور، مستور و محجوب گشت و در آن بیابان بی پایان ناپدید شد، دستور گمان برد که شاهزاده در بیابان هلاک شد. روی برتافت و به حضرت آمد و چنان تقریر کرد که فرزند شاه با شیری مقابله کرد. شیر برو ظفر یافت و وی را بشکست و بخورد. شاه از رنج فرزند و هلاک او جزع ها کرد و در مدت غیبت و فرقت او، روزگار در حسرت و ضجرت می گذاشت و از سر تحسر و تاسف می گفت:
ای سوسن آزاده کجا رفتستی؟
کامسال به وقت خویش نشکفتستی
مانا که ترا خاک ودیعت پذرفت
ای خاک ندانی که چه پذرفتستی
شاهزاده چون در ضمان سعادت به مقر ملک و دولت باز رسید و دیده را به جمال همایون پدر تکحیل داد، آنچه حادث شده شود، باز گفت و شکایت وزیر تقریر کرد. شاه بفرمود تا دستور را بردار کردند و منادی فرمود که این جزای آن کس است که در خدمت ولی نعمت، تقصیر روا دارد و نواهی او را به قدر وسع و امکان، به امتثال استقبال نکند.
فان الجرح ینفر بعد حین
اذا کان البناء علی فساد
و امید بنده به فضل پادشاه آن است که با دستوران خویش همان کند که آن پادشاه کرد تا داد انصاف و انتصاف بر قضیت عدل و عفاف فرموده باشد و اگر پادشاه داد من ندهد، حق تعالی ظلم روا ندارد. «ان الله لاظلم مثقال ذره و ان تک حسنه یضاعفها». کنیزک چون این مقدمات تقریر کرد، تغیر و تاثر از سر تازه شد و با خود گفت: «الملک عقیم و لا ارحام بین الملوک و بین احد». برای پیوند و فرزند به ترک سیاست نتوان گفت که نظام ملک و دولت به انتظام عدل و سیاست متعلق است و مثال داد تا پسر را سیاست کنند. وزیر سوم چون خبر استهلاک شاهزاده شنید، کس به جلاد فرستاد که درین سیاست تاخیر کن تا من به حضرت شاه روم و مذمت تعجیل در سیاست و محمدت تاخیر و تانی باز نمایم و در ابقا و احیای فرزند شاه، تدبیر سگالم و براءت ساحت او را درین تهمت، تقریری کنم.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان درباره شاهزادهای است که به دنبال زیبایی و عشق میگردد. او در دوران بهار و زیبایی طبیعت، دلش به تماشای صحرا و گلزار میزند. در این حال، او با کنیزکی زیبا مواجه میشود که ظاهری فرشتگونه دارد. شاهزاده به شدت تحت تأثیر زیبایی او قرار میگیرد و دلش میخواهد او را به دست آورد.
کنیزک از عشق و زیبایی او میگوید و به شاهزاده شگفتی و اشتیاق او را توصیف میکند. اما در حین این عشق و دلبستگی، شاهزاده با خطر روبرو میشود. او در سفری با غولانی در ویرانهای مواجه میشود که تهدیدی برای او به حساب میآید. کنیزک به شاهزاده توصیه میکند که از خداوند کمک بخواهد.
شاهزاده از خداوند یاری میطلبد و در پی آن، به خانه پدرش باز میگردد. اما در مسیر، رئیس وزیری خبر غیبت او را به پدر میدهد که باعث نگرانی شاه میشود. او به شدت نگران غیبت پسرش میشود و در پی آن، توطئههایی نیز علیه شاهزاده شکل میگیرد.
در نهایت، شاهزاده به خانه برمیگردد و همه چیز را برای پدرش توضیح میدهد و از وزير میخواهد که به خاطر خدمت به شاه، از کیفر او چشمپوشی کند. این داستان به بررسی مسایل عشق، خطر، انزوا و عدالت میپردازد.
هوش مصنوعی: کنیزک گفت: در زمانهای گذشته پادشاهی عادل و دانا بوده است که محبوب و مورد توجه مردم بوده و فرزندی داشت که به دلیل عقل نیکو و شجاعتش شناخته میشد. زیبایی او نشانهای از حسن و خوبی بود و سخنانش مملو از شادابی و خوشحالی. روزی که دنیا در لباس زیبای خود و در حالت کمال قرار داشت، فرزند از پدر خواست تا او را به صحرا ببرد و گفت که دلش میخواهد از زیباییهای طبیعت در فصل بهار و هنگام گل و گیاه لذت ببرد.
هوش مصنوعی: شکوفههای بهار با لطافت و زیبایی خود خواب را از چمنزارها دور میکنند و بیداری طراوت را به ارمغان میآورند.
هوش مصنوعی: و به نظر میرسد که قطرات باران از بدن مارها میریزد و در آن، جواهرات کوچکی مانند مرواریدها پراکنده شدهاند.
هوش مصنوعی: در زمان شکار و جشنهای نوشیدن شراب، طبیعت با مهارت خاصی برای بهار تازه، پارچهای هفترنگ میبافد و زمانه هم با ابزارهای درخشان و زیباییها، لباسی رنگین و مزین برای این فصل تازه آماده میکند.
هوش مصنوعی: گویی دور تا دور آن با زربافت های زیبا و ارزشمند تزئین شده است.
هوش مصنوعی: بهار زیبایی و تازگی خود را به خیابانها و دروازههای شهر میآورد و صدای دلنوازش را در باغها و باغچهها پخش میکند.
هوش مصنوعی: کوهسار به زیباییاش مانند لاله جلوه میکند و از شبنمهایش شرابی ساخته است. نسیم ملایم به عطر و خوشبویی شبیه عطارها تبدیل شده و باغ قندهار را زینت بخشیده است. چشمان نرگس غمگین به نظر میرسند و زلفهای بنفشه به شکل خمیده درآمدهاند.
هوش مصنوعی: به باغ رفتم تا ببینم چه رخدادی پیش میآید؛ وقتی که نسیم ملایم میوزد و ابرها باران میبارند.
هوش مصنوعی: به سبزه گفتم که تو همیشه زندهای و جاودان خواهی بود. سبزه در پاسخ گفت که فقط سه ماه دیگر در اینجا میمانم و بعد از آن یاد میگیرم که چگونه بروم.
هوش مصنوعی: به لاله گفتم: چرا اینقدر غمگینی و دل گرفتهای؟ گفت دل من هم مانند دل تو، از خانهاش دور و غمگین شده است.
هوش مصنوعی: از گل پرسیدم که به چه کسی میخندی؟ گل در پاسخ گفت که به عاشقانی که پول و ثروت ندارند.
هوش مصنوعی: به نرگس نگاه کرده و از او پرسیدم چرا چشمانت اینقدر روشن و پررنگ است؟ او در پاسخ گفت که به گل سمن نگاه کرده و زیبایی آن در آفتاب را دیدم.
هوش مصنوعی: گفتم که سوسن نمیتواند حرف بزند، او پاسخ داد که ستایش از شاه، هرچقدر هم کم باشد، ارزشمند است.
هوش مصنوعی: هر کشتی به مانند بهشت است و هر جوی به مانند قندهار. اکنون زمان آن فرارسیده که از صدای دلنشین بلبل لذت ببریم و وقتی بر روی گلها نشستهایم، چشیدنی از طعمهای خوش داشته باشیم. باید از نغمههای زیبا و سازها لذت ببریم و از شراب خوشرنگ و خوشطعم بنوشیم.
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که نفسهای نسیم ضعیف و بیمار و چشمان ابرها پر از اشک و غم هستند؟
هوش مصنوعی: لباسهای نرم و لطیف و زیبا به تن دارد و دهانش را میگشاید تا چیزی شگفتانگیز و دلانگیز را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: تو گمان میکنی که چشمههایت مانند نقرهای روان هستند و شمشیرهایت تیز و برنده.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی صدای بلبل اشاره میکند و آن را با آواز قناری مقایسه میکند. او میگوید که صدای بلبل اگر چه دلنشین و زیباست، اما ممکن است انسان به خاطر عشق و حسرت خود، صدای آن را همچون نغمهای خوش و شاد بشنود. این بیان از احساساتی چون عشق و زیبایی ناشی میشود که میتواند در گوش و دل افراد تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی که گلهای شقایق در دشتها پرورش مییابند، گویی ظرفهای زیبا پر از شراب را میبینی که چهرهای دلربا دارند.
هوش مصنوعی: ثروت، جوانی، عشق، عطر بهار، شراب، سبزه، آب جاری و چهره معشوق.
هوش مصنوعی: خوشحالکننده است برای کسی که صبحهنگام صدای دلنواز چنگ و ناله غمگین عود را بشنود.
هوش مصنوعی: دوباره از زندگی لذت ببر و عیش و خوشی کن، چرا که طبیعت دوباره تازگی و سرزندگی خود را به دست آورده است.
هوش مصنوعی: لاله به خاطر محبت و زیبایی خود، سبزه را در آغوش میگیرد و سبزه نیز به عشق و علاقه، لاله را در کنار خود نگه میدارد. این رابطه نشاندهنده پیوند عمیق و محبتآمیز بین این دو عنصر طبیعی است.
هوش مصنوعی: شاه به پسرش دستوری داد و خواست که به او توجه کند و از او مراقبت نماید و همچنین از او به خوبی محافظت کند. زمان به طرز حیرتانگیزی این موضوع را بیان میکرد.
هوش مصنوعی: رقیب تاریکت چه کار میتواند بکند؟ آیا رقیب تو، نور و روشنی تو نیست؟
هوش مصنوعی: مدتی مشغول شکار بودند و هر روز کمی شراب مینوشیدند. روزی در خلال شلوغی و هیاهو، در میان دشت، گورخر زیبا و خوشهیاتی از مقابل شاهزاده به سرعت گذشت. شاهزاده سوار بر اسبش شد و گورخر از او فرار کرد و به بیابان رفت. شاهزاده هم به سرعت دنبالش رفت، اما باوجود اینکه به سرعت میتاخت، نتوانست به گورخر برسد. در همین حال، در میان بیابان نگاهی به اطراف انداخت و دختری زیبا با مویی عنبرین و چهرهای چون خورشید دید. او با حرکات ظریف و دلربا، مانند کبوتر در حال راه رفتن بود. شاهزاده با خود فکر کرد:
هوش مصنوعی: من نمیدانم که آیا آنچه میبینم واقعیت است یا خواب، اما در این حالت خوشبختی، پس از مدتها رنج و عذاب، شگفتزدهام.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است زهره از آسمان به زمین فرود آمده باشد یا ماه از آسمان تصمیم گرفته باشد به خاک برسد؟
هوش مصنوعی: ای محبوبی همچون ماه، تو زیبایی انسانها هستی. زیبایی چیست جز اینکه تو را ببینیم و تو خود نور دیدهها هستی.
هوش مصنوعی: آیا حوریه از بهشت به دور شدهای؟ آیا نور، از خیمهی پادشاهی گریختهای؟
هوش مصنوعی: آیا باز هم سلیمان پادشاه زنده شده است؟ تو مانند یک پری از حضور سلیمان فرار کردهای.
هوش مصنوعی: ماه در آسمان میدرخشید و حور در بهشت بود، اما تو در این دنیای خاکی چه میکنی؟ دختر کنیز پاسخ داد: روزی از بالای کاخ به پایین نگاه میکردم و وقتی زیبایی چهرهات و شکل مویت را دیدم، آفتاب از درخشش چهرهات خجالت کشید و ماه از غیرت زیباییات در گل ماند. بوی مویت به ناف آهو رسید و دلم خون شد. اشکهایم به خاطر دیدن صورتت افتاد و تصویر چهرهات بر آن نیفتاد و مانند لعل شد. زیبایی تو به گونهای که مرا به خود جلب کرد، مانند نیروی مغناطیس دل مرا جذب کرد. خود را مانند کاه به سوی کهربا و مانند بلبل به سوی گل یافتم و به دنبال تو راهی شدم و عزم خود را برای رسیدن به وصال تو کردم.
هوش مصنوعی: دل خود را به زیباییهای زلفت سپردم و به گونهای در جستوجو و حرکت هستم که گویی گوی در بازی است.
هوش مصنوعی: اگر به من لطف کنی، چشمانم را مانند نعل مرکب تو زینت میزنم و جانم را در عشق تو همچون مهرهای در بازم قرار میدهم. قبل از اینکه روزگار بدعهد از این موضوع باخبر شود، در این شکست، این فرصت را مغتنم میشمارم.
هوش مصنوعی: باشد که نسیم ملایم وصال تو بر ما بگذرد و چشمت لحظهای به دل ما نگاهی بیندازد.
هوش مصنوعی: شاهزاده وقتی این سخنان را شنید و زیبایی کنیزک را دید، احساس هوس و تمایل شدیدی در دلش ایجاد شد. او تصمیم گرفت که این زیبایى را از آن خود کند، زیرا میدانست که فرصتها مانند شبهای وصال زودگذر هستند و زیباییها همچون ابرها که به سرعت میگذرند، دیری نمیپایند. او به خود گفت که وقتی عشق او را فرا میخواند، باید به حوادث و چالشها نیز غلبه کند و بر آنها تسلط یابد.
هوش مصنوعی: ای دل، نبار عشق که کار تو به ورطهای نیفتد که اختیارش در دست تو نیست.
هوش مصنوعی: شاهزاده در دلش گفت: تصمیم به دوری گرفتم و حالا به عشق رسیدهام. او در فکر بود که استاد عشق در تجربیات زندگی چگونه درس میدهد و روزگار چه تلخیها و شیرینیهایی بر او میآورد. متعجب بود که از شادی و غم چه باید بنوشد و چگونه باید از درد دلش بپوشد. در عالم عشق چه دعاهایی باید خواند و در دشت شوق چه چیزها باید کشت؟ این صحبتها بیمقدمه و بینظم به نظر میرسید. با چشمی منتظر و دلی اندیشناک، سوار بر اسب شد و راهی شد. دلدار که همیشه در مسیر بود، موکب را رهبری میکرد. او از وجود خبرهایی نگران کننده بیخبر بود. در میانه راه به مکانی ویرانه رسید. کنیزکی به او گفت: لحظهای توقف کن تا به ساکنان این مکان خبر حضور تو را بدهم و مرغان این آشیانه را از آمدن تو مطلع کنم تا به خاطر ورود ارزشمندت، احترامی به جا بیاورند.
هوش مصنوعی: ما در زمان میزبانی از مهمان به او کمک میکنیم و داشتن زحمت هنگام رفتن او برای ما ننگ است.
هوش مصنوعی: بیارای به ما نشان زیبا و دلنشینات که ما عاشق چهره و موهای مجعد تو هستیم و در مدح و دعا برای خوششانسی تو سخن میگوییم.
هوش مصنوعی: پس از اینکه شاهزاده reins اسبش را کشید، کنیزک به ویرانهای وارد شد و به غولان آنجا گفت که من آمدهام و شاهزادهای را آوردهام که بدن او بسیار نازک و تمیز است و اعضای او بسیار لذیذ و لطیف. غولان، او را تحسین کردند و به او گفتند: خوش آمدی و به خاطر کاری که کردی، سپاسگزاریم. سریع برو و او را به دوستی بخوان تا فرار نکند و سلاحهایش را بگیر تا با ما درگیر نشود. شاهزاده از روی شنیدن سخنان آنها ترسید و بیدرنگ تصمیم گرفت که به سمت دیگر برگردد. کنیزک از ویرانه خارج شد و او را دید که با سرعت میتازد. کنیزک به دنبالش دوید و بر پشت اسب او جست و از او پرسید که کجا میرود و چرا از او دوری میکند. شاهزاده پاسخ داد که من با دوستی خشن درگیرم و نمیتوانم از صحبت او فرار کنم. به خاطر ترس از او نمیتوانم در کنارت بمانم و بهتر است به نزد او بروم و رضایتش را جلب کنم. کنیزک گفت: میتوان با دادن چیزی به دوستی بد، او را آرام کرد و ویژگیهای خشن او را با پول و هدیه تغییر داد. شاهزاده جواب داد که او به هیچ چیزی احتیاج ندارد و با دادن پول نمیتوانم او را راضی کنم. کنیزک پیشنهاد داد که میتوان از واسطههای محترم و معتمد استفاده کرد تا با نرمی به او نزدیک شوند و شاید بتوان از این طریق نجات پیدا کرد. شاهزاده گفت: در این شرایط، شفاعت فایدهای ندارد. کنیزک گفت: با قدرت و عظمت سلطنتت، خودت را نجات بده. شاهزاده پاسخ داد: با اینکه انسان هستم و هیچ انسانی توانایی مقابله با این شرایط را ندارد. کنیزک گفت: اگر موضوع اینگونه است، الآن وقت دعا و زاری است و از خداوند یاری بخواه تا به کمک تو بیاید و شرّ او را از تو دور کند. شاهزاده، با چشمهای اشکآلود از خداوند کمک خواست و گفت: ای کسی که به فریاد بیچارهها پاسخ میدهی و بدیها را برطرف میکنی، اگر لطف و راهنمایی تو به من کمک نکند، گمراهی و سختی زندگیام را تمام خواهد کرد.
هوش مصنوعی: در این ابیات به مکانهای مقدس و مهمی در مراسم حج اشاره شده است. این مکانها شامل چشمه زمزم، عرفات، حطیم، رکن، مقام ابراهیم، عمره، حجر اسماعیل، مروه، صفا و منی هستند. هر یک از این مکانها برای زائران دارای اهمیت ویژهای است و در روند انجام مناسک حج و عمره نقش دارند.
هوش مصنوعی: به جزء به جزء کتاب مقدس و بخش به بخش زبور، به آیه به آیه انجیل و کلام به کلام پیامبران اشاره دارد.
هوش مصنوعی: به نزدیکی و مقام موسی، به فروتنی داوود، به ویژهگی محمد و به خلوص و پاکی عیسی اشاره شده است.
هوش مصنوعی: از تو میخواهم که مرا از این شیطانی که در پس من نشسته و دست و پای من را بسته است، نجات دهی. هنگامی که این درخواست از ابتدا تا انتها بیان شد، کنیزک به شدت ترسید و از اسب افتاد. شاهزاده به سمت آبادانی رفت و در حالی که باد، همراهش بود، راه را طی میکرد و مراحل سفر را پیش میرفت.
هوش مصنوعی: تو با شتاب در بیابان میرفتی و در هر چند قدم که برمیداشتید، مکانی برای استراحت ایجاد میکردی.
هوش مصنوعی: در بیابانی بسیار سرد و دشوار هستیم که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد و هیچ چیزی نمیتواند به آنجا وارد شود.
هوش مصنوعی: از تندی باد، خون در بدنش به تلاطم افتاده و این باد طبعی مانند زهر کشنده دارد.
هوش مصنوعی: برف و یخ مانند نقرهای میدرخشند و بر سر موانع طلایی قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: از بین شاخهای او گلهایی مانند سریشمهای ماهی به وجود آمد.
هوش مصنوعی: برین صفت با صفاتی نیکو، همچنان در حال حرکت بود و خدا را سپاس و ستایش میکرد. او پس از تحمل سختیها و مشکلات فراوان، به مدت ده روز به سرزمین پدرش رسید.
هوش مصنوعی: از دور دست زمان، در حال حیرانی هستم و به فکر فرو رفتهام از مشکلاتی که زمان به همراه دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که شاهزاده در دشت وسیع ناپدید شد و دیگر دیده نشد، دستور با خود فکر کرد که او در آن بیابان کشته شده است. دستور از آنجا برگشت و به حضور شاه رفت و به او گفت که فرزند شاه با یک شیر مبارزه کرده و شیر بر او پیروز شده و او را شکست داده و خورده است. شاه با شنیدن این خبر از رنج و هلاکت فرزندش بسیار ناراحت و افسرده شد و در مدت غیبت و جدایی او، روزها را با حسرت و درد گذراند و همواره از ناراحتی و تأسف سخن میگفت.
هوش مصنوعی: ای سوسن آزاد، کجا رفتی؟ در این سال، باید در وقت مناسب خود میروئیدی و میشکفتی.
هوش مصنوعی: تا ابد در دل خاک باقی خواهی ماند، ای خاک، نمیدانی که چه گنجی را به آغوش کشیدهای.
هوش مصنوعی: شاهزاده وقتی به مقر حکومت و سلطنت خود بازگشت و به زیبایی پدرش نظر افکند، از اتفاقاتی که پیش آمده بود سخن گفت و شکایتی از وزیر مطرح کرد. شاه دستور داد تا وزیر را از مقامش عزل کنند و اعلام شد که این جزای کسی است که در خدمت ولی نعمت خود قصور کرده و نتوانسته دستورات او را به نحو احسن اجرا کند.
هوش مصنوعی: زخمها بعد از مدتی بهبود مییابند، اگر مشکل اصلی که باعث آن زخم شده هنوز وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: امید من به لطف پادشاه این است که او با دستورات خود همانند آنچه پادشاهان پیشین کردهاند، اقدام کند تا عدالت و انصاف در قضاوتها برقرار شود و اگر پادشاه نتواند عدالت را برقرار کند، خداوند هرگز ظلم نخواهد کرد. کنیزک با این مقدمه، دچار تغییراتی شد و با خود گفت: «پادشاهان برای یکدیگر رابطهای ندارند و نمیتوان به آرزوی فرزند در سیاست امید داشت». برای ایجاد پیوند و فرزند، نباید از سیاست غافل شد؛ زیرا نظام کشور و دولت به نظم عدالت و سیاست وابسته است. او مثالی آورد که چطور میتوان فرزند را تحت سیاست قرار داد. وزیر سوم، هنگامی که از نابودی شاهزاده مطلع شد، به جلاد پیغام فرستاد که در این کار عجله نکند تا من به پادشاه بروم و دلایل تأخیر در سیاست و ضرورت تعلل را بیان کنم و برای حفظ و نجات فرزند شاه تدبیر کنم و او را از این اتهام بری کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.