گنجور

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
خواجه عبدالله انصاری

ای مونس دیده با ضمیرم یاری

اندر دل من نشسته بیداری

گر بادگری قرار گیرد دل من

از جان خودش مباد برخورداری

نصرالله منشی

بد می‌کنی و نیک طمع می‌داری؟

هم بد باشد سزای بدکرداری

اوحدالدین کرمانی

با گل گفتم قدر عزیزان داری

چون خار چرا زیر قدمها داری

گل گفت مرا به رنگ و بو پنداری است

من خوار زپندار خودم پنداری

امامی هروی

ای فیض صحاب کرمت آواری

آب رخ ملک و سایه ی دا داری

لطفی باشد دم بدم از آنکه مرا

در بندگی شاه جهان بین داری

جهان ملک خاتون

ای نام تو بر زبان جانم جاری

همراه توأم به خواب و در بیداری

تا بنده بیچاره خود را آخر

محروم ز لطف خویشتن مگذاری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه