گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای خسروی که رایت جاه و جلال تو

سر بر محیط عالم علوی فراشته ست

گردون مظلّه ای ست که در عرصه وجود

عصمت همیشه بر سر مُلکت بداشته ست

از چهره زمانه فرو شوی گرد ظلم

ایزد تو را بر او نه به بازی گماشته ست

شاها منم که خامه اقبال روز و شب

مدح تو بر صحیفه جانم نگاشته ست

مگذار ضایعم که مرا دور روزگار

بر اعتماد جود تو ضایع گذاشته ست

 
 
 
مجد همگر

شاها به ذات پاک خدائی که حکمتش

بر درگه تو رایت شاهی فراشته ست

وز بهر حفظ بیضه اسلام و ضبط ملک

ذات ترا به داد و دهش بر گماشته ست

نقاش صنع او بر سر کلک کن فکان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه