گنجور

 
ظهیر فاریابی

بزرگوارا من در میان اهل عراق

به نعمت تو که محسود همگنان بودم

هموم و وحشت غربت بر آن تنعم و ناز

که داشتم به وطن اختیار فرمودم

چو طبع میل بدین خطه کرد و بود خطا

صواب دیدم و با او خلاف ننمودم

خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش

زمانه پند همی داد و من بنشنودم

دو سال خدمت این قوم کردم و امروز

ز بخت شاکر و از روزگار خشنودم

به جام هیچ بزرگی شبی نبردم دست

به نان هیچ کریمی دهن بنگشودم

خمار باده پارین هنوز در سرمست

که لب به جرعه ای از جام کس نیالودم

چو مدتی بکشیدم عنا بدانستم

که خاک خوردم چون مار و باد پیمودم

به ترک گفتم و رفتم چو اندرین دولت

چو دنب خر ز گزی هیچ می نیفرودم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

شبانه دوش که تنها به کنج خود بودم

ز هولِ صاعقه و بانگِ رعد نغنودم

ز بی دلی وز بی طاقتی بترسیدم

ز بی کسی وز بی هم دمی بفرسودم

ز ممکنات نبد یارِ دستِ من جز جام

[...]

بیدل دهلوی

چو بوی‌گل به نظرها نقاب نگشودم

بهار آینه پرداخت لیک ننمودم

خیال پوچ دو روزم غنیمت سوداست

به این متاع ‌که در پیش وهم موجودم

هزار خلد طرب داشته‌ست وضع خموش

[...]

صغیر اصفهانی

هزار شکر که هرچند خامه فرسودم

دهان به مدح و به ذم کسی نیالودم

مرا نبود طمع خلق را کرم زین رو

من از معاملهٔ هجو و مدح آسودم

به هیچ قیمت نفروختم جواهر خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه