گنجور

 
ظهیر فاریابی

عمادالدین تو آن تقدیر حکمی

که با قدرت فلک را نیست مقدار

کشیده خط تو در دفع فتنه

به گرد خطه اسلام دیوار

فکنده هیبتت چون دور دایم

دوار اندر سر گردون دوار

عروس ملک را بربسته زیور

به دست درفشان و لفظ دُربار

تویی آن گوهر عالی که پیشت

فلک مانند خاکستر بود خوار

گر از خاک است گوهر پس چرا شد

ز نسلت گوهری دیگر پدیدار؟

چه می گویم تو دریایی و لابد

به در یا در بود گوهر سزاوار

مبادا کز تو ای دریای معنی

شود هرگز یتیم آن در شهوار

اگر چه این سخن بر جای خویش است

حدیث ما فرحنا یاد می دار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
دقیقی

من اینجا دیر ماندم خوار گشتم

عزیز از ماندن دایم شود خوار

چو آب اندر شَمَر بسیار ماند

زُهومت گیرد از آرام بسیار

عنصری

منقش عالمی فردوس کردار

نه فرخار و همه پر نقش فرخار

هواش از طلعت ماهان پر از نور

زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار

بتانی اندر و کز خط خوبان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا با عاشقی خوش بود هموار

کنون خوشتر، که در خور یافتم یار

کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد

مه دو هفته من سر ز کهسار

کنون خوشتر، که با او بوده ام دی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

نبینی بر درخت این جهان بار

مگر هشیار مرد، ای مرد هشیار

درخت این جهان را سوی دانا

خردمند است بار و بی‌خرد خار

نهان اندر بدان نیکان چنانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه