گنجور

 
ظهیر فاریابی

خدایگان کرام جهان رضی الدین

تویی که همت تو هست با فلک همزاد

زمانه چون تو کریمی به عهد ندید

سپهر چون تو لطیفی به هیچ دور نزاد

بخاست ساعقه آنجا که دشمنت بنشست

بمرد حادثه آن شب که دولت تو بزاد

نسیم لطف تو در باغ دامنی بفشاند

دمید نکهت عنبر ز طرّه شمشاد

سموم قهر تو با کوه صدمتی بنمود

بمرد آتش موهوم در دل پولاد

چنار پیش تو لاف از گشاده دستی زد

کنون ندارد در دست زان سخن جز باد

از آن لطایف نعمت که یاد فرمودی

اگر نهم به مثل شکر صد یکی بنیاد

چو سرو تا ابد اندر مقام آزادی

بخدمت تو پیاپی ببایدم استاد

تو فرض کن که چو سوسن همه زبان گشتم

کجا ز عهده تقریر آن شوم آزاد

مرا از آن گره بسته یاد می آید

که چند کار فرو بسته مرا بگشاد

توقفی که در آن باب می رود امسال

اگر ز توست مکن ور ز بی زریست مباد

چنین که من به تقاضای زر فرو شده ام

حدیث غلّه عجب گر بمانده ام بر یاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه