بزرگوارا دنیا ندارد آن عظمت
که هیچکس را زیبد بدان سرافرازی
شرف به علم و عمل باشد و تو را همه هست
بدین نعیم مزور چرا همی نازی؟
ز چیست کاهل هنر را نمی کنی تمییز؟
تو نیز نه به هنر در زمانه ممتازی؟
به سوی من تو به بازی نگه مکن که ز علم
دلم به گیسوی حوران همی کند بازی
اگر چه تلخ بود یک سخن ز من بشنو
چنانک آن را دستور حال خودسازی
تو این سپر که ز دنیا کشیده ای در روی
به روز عرض مظالم چنان بیندازی
که از جواب سلامی که خلق را بر توست
به رد مظلمه دیگری نپردازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نقد دنیا و ارزشهای آن میپردازد. شاعر میگوید که هیچچیز در دنیا آنقدر ارزشمند نیست که انسان بتواند به خاطر آن خود را سرافراز بداند. او بر اهمیت علم و عمل تأکید میکند و از کسی که تنها به نعمتهای ظاهری مینازد، انتقاد میکند. شاعر همچنین به انسانهایی اشاره میکند که از هنر و استعداد خود بهره نمیبرند و از آن غافلند. او هشدار میدهد که در مواجهه با دیگران و در برقراری ارتباط، باید به حقوق و مظالم دیگران توجه کافی داشته باشیم و از این مسائل غافل نشویم. در نهایت، شاعر یک گفتار تلخ را به عنوان نصیحتی برای اصلاح خود به شنونده ارائه میدهد.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، دنیا آنقدر ارزشمند نیست که کسی سزاوار افتخار و سربلندی در آن باشد.
هوش مصنوعی: شرافت در علم و کردار است و تو که همه چیز داری، چرا در این نعمت فریبنده مغروری؟
هوش مصنوعی: چرا در شناخت هنر احساس تنبلی میکنی؟ آیا تو هم در این زمانه از نظر هنری برجسته نیستی؟
هوش مصنوعی: به من زل نزن و با نگاهت بازی نکن، چون دل من با گیسوی زیبای دختران بهشتی سرگرم است.
هوش مصنوعی: اگرچه کلامی که میزنم ممکن است ناخوشایند باشد، اما به دقت گوش کن و سعی کن آن را به وضعیت خود تعمیم دهی و از آن بهرهبرداری کنی.
هوش مصنوعی: تو این حفاظی که از دنیای زشت به دور خود کشیدهای، در روزِ عرضهی ظلمها، چنان به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو سلام میکند، نباید از پاسخ به او صرفنظر کنی و به مشکلات یا مسائل دیگر بپردازی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی
سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی
به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر
بدان جمال تو را هست جای طنازی
به دست قهر ز لشکر گه جمال همی
[...]
چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی
نشانه از دل مسکین من کن ای غازی
نخست با تو بالبازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن در دهم بجانبازی
مرا چو جان بباری شد است قربانت
[...]
سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی
که سایه بر سرش افکند خسرو غازی
فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد
که هست افسر شه بر سر سرافرازی
خطاب خسرو انجم کنون بگردانند
[...]
چو برقع از رخ زیبای خود براندازی
بگو نظارگیان را صلای جانبازی
ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی
که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی
نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:
[...]
اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی
تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.