گنجور

 
ظهیر فاریابی

بزرگوارا دنیا ندارد آن عظمت

که هیچکس را زیبد بدان سرافرازی

شرف به علم و عمل باشد و تو را همه هست

بدین نعیم مزور چرا همی نازی؟

ز چیست کاهل هنر را نمی کنی تمییز؟

تو نیز نه به هنر در زمانه ممتازی؟

به سوی من تو به بازی نگه مکن که ز علم

دلم به گیسوی حوران همی کند بازی

اگر چه تلخ بود یک سخن ز من بشنو

چنانک آن را دستور حال خودسازی

تو این سپر که ز دنیا کشیده ای در روی

به روز عرض مظالم چنان بیندازی

که از جواب سلامی که خلق را بر توست

به رد مظلمه دیگری نپردازی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی

سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی

به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر

بدان جمال تو را هست جای طنازی

به دست قهر ز لشکر گه جمال همی

[...]

سوزنی سمرقندی

چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی

نشانه از دل مسکین من کن ای غازی

نخست با تو بالبازی اندر آمده ام

چو دل نماند تن در دهم بجانبازی

مرا چو جان بباری شد است قربانت

[...]

ظهیر فاریابی

سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی

که سایه بر سرش افکند خسرو غازی

فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد

که هست افسر شه بر سر سرافرازی

خطاب خسرو انجم کنون بگردانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
عراقی

چو برقع از رخ زیبای خود براندازی

بگو نظارگیان را صلای جانبازی

ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی

که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی

نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:

[...]

سعدی

اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی

کنند در قدمت عاشقان سراندازی

اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام

نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی

تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه