سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را
مگر به حله ببینم جمال سلمی را
بلی چو بشکند از هجر اقربا را دل
بسی خطر نبود نیز عهد قربی را
مرا زمانه به عهدی که طعنهای میزد
هزار بار به هر بیت شعر شعری را
مزاج کودکی از روی خاصیت به مذاق
هنوز حکم شکر مینهاد کسنی را
ز خان و مان به طریقی جدا فکند که چشم
در آن بماند به حیرت سپهر اعلی را
زمانه هر نفسم تازه محنتی زاید
اگرچه حاله معیّن شدهست حبلی را
ز روزگار بدین روز گشتهام خرسند
وداع کرده به کلی دیار و مأوی را
ولیکن از سر سیری بود اگر قومی
به ترّهبار فروشند منّ و سلوی را
بر آن عزیمتم اکنون که اختیار کنم
هم از طریق ضرورت صلاح و تقوی را
رضا دهم به حوادث که بی مشقت و رنج
ز جای بر نتوان داشت قدس و رضوی را
برای تحفهٔ نظّارگان بیارایم
به حلّههای عبارت عروس معنی را
اگر به دعوی دیگر برون نمیآیم
نگاه داشته باشم طریق اولی را
چرا به شعر مجرّد مفاخرت نکنم
ز شاعری چه بد آمد جریر و اعشی را
نه در حساب زن آید نه در طویلهٔ مرد
اگرچه هر دو صفت حاصل است خنثی را
اگر مرا ز هنر نیست راحتی چه کنم؟
ز رنگ خویش نباشد نصیب حنّی را
سخن چه عرضه کنم بر جماعتی که ز جهل
ز بانگ خر نشناسند نطق عیسی را
اگرچه طایفهای پیش من در این دعوی
به ریشخند برون میبرند آری را
ولیکن این همه چندان بود که بگشایم
به دست نطق سر حقّههای انثی را
بر آستانهٔ صدر زمانه افشانم
جواهر سخن خویش صدق دعوی را
خلاصهٔ نظر سعد مخلصالدین آنک
سعادت از نظر اوست دین و دنیی را
وجود اوکه جهان را در ابتدای امور
به جای نور بصر بود چشم اعمی را
چنان بنای تعدّی خراب کرد به رفق
چنانکه منقطع آمد اساس عدوی را
لطایف سخنش نفع نوش دارو داد
برای تربیت روح،زهر افعی را
اگر صلابت او بانگ برفلک بزند
به خالقی دهد اقرار لات وعزّی را
کمال ذات شریفش زشرح مستغنی است
به ماهتاب چه حاجت شب تجّلی را؟
زهی به تجربت ایام پی برون برده
به عنف ولطف تو اسباب خوف وبُشری را
به دست خویش قلم درکشیده مفتی عقل
به یک اشارت رایت هزار فتوی را
حدیث جود تواند زبان گرفت فلک
چنانکه قصّه مجنون و ذکر لیلی را
هزارباره به دیوان رزق رد کرده
جهان زبهر نشانت براة اجری را
اگر عنایت لطف تو نیستی که از اوست
نعیم نامتناهی ریاض عقبی را
عجب نبودی اگرتند باد دولت تو
زبیخ وبار بکندی درخت طوبی را
اگر بماند سرّی نهفته در گردون
اشاره تو معیّن شده است انهی را
بزرگوارا من بنده چون به قوت طبع
دهم به مدح تو بالا اساس املی را
به خاک پای تو کان ساحری کنم در شعر
که پشت پای زند معجزات موسی را
مرا بپرور ودر کسب نامِ باقی کوش
که این ذخیره بمانده ست معن و یحیی را
جزای حسن عمل بین که روزگارهنوز
خراب می نکند بارگاه کسری را
همیشه تاز ره عقل بر عقول و نفوس
تقدمی نبود صورت و هیولی را
تورا شرایط تقدیم جمع باد چنانک
که اقتدا به تو باشد عقول اُولی را
مرا صحیفه دیوان ز فرّ مِدحَت تو
چنانک طعنه زند کارگاه مانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساساتی چون جدایی، عشق و جستجوی معنا در زندگی اشاره دارد. شاعر از شکستن عهد دوستی و نزدیکی سخن میگوید و به یاد جمال محبوبش میافتد. او به مشکلات و رنجهای زندگی اشاره میکند و از تغییرات زمانه و تأثیر آنها بر دلش سخن میگوید. شاعر با بهرهگیری از هنر شعر، در پی بیان فضایل و زیباییهای وجود محبوب خود است و به قدرت کلام و تأثیر آن بر روح و روان اشاره دارد. او همچنین بر اهمیت صبر و استقامت در مواجهه با حوادث زندگی تأکید میکند و نهایتاً به تمجید از مقام و ویژگیهای محبوبش میپردازد.
هوش مصنوعی: به سفر رفتم و عهد نزدیکی را شکست، اما این سفر فقط برای این بود که زیبایی سلمی را ببینم.
هوش مصنوعی: آری، وقتی که دل از دوری عزیزان بترکد، خطر زیادی وجود ندارد، چرا که دیگر پیمان نزدیکی هم اهمیت زیادی ندارد.
هوش مصنوعی: زمانه به من وعدهای داد و مدام به من خرده میگرفت، حتی در هر یک از اشعارم، احساس میکردم که این طعنهها هزار بار تکرار میشود.
هوش مصنوعی: مزاج یک کودک به خاطر خاصیت خود، هنوز شکرین است و این حالت بر روی دیگران نیز تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: از خانه و مکان خاصی به طریقی جدا شد که چشمها در آنجا به حیرت و تعجب در آسمان بلند و عالی ماندند.
هوش مصنوعی: هر لحظه از زندگی من درد و رنج جدیدی به وجود میآورد، اگرچه سرنوشت و شرایط مشخصی برای من رقم خورده است.
هوش مصنوعی: از روزگار ناخوشی که داشتم now، خوشحالم و به طور کامل از دیار و خانهام وداع کردهام.
هوش مصنوعی: اگر گروهی به خاطر سیری و فراوانی نعمت، محصولات مزرعه را بفروشند، نشاندهندهی بیادبی و ناآگاهی آنان است.
هوش مصنوعی: من اکنون تصمیم دارم که راهی را انتخاب کنم که هم به لحاظ ضرورت و هم به خاطر صلاح و تقوی مناسب باشد.
هوش مصنوعی: به چالشها و مشکلات زندگی راضی هستم، چرا که بدون سختی و زحمت نمیتوان به مقامهای عالی و مقدس دست یافت.
هوش مصنوعی: برای تماشاگران، زیباییها و معانی این شعر را به گونهای بیارایم که همچون زینتهایی برای عروس باشند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم برای دفاع از خود به کارزار بیایم، باید راه اول را بهتر از این نگهداشته باشم.
هوش مصنوعی: چرا باید به شعر خالی از محتوا و بیفایده افتخار کنم، در حالی که شاعران بزرگی مثل جریر و اعشی آثار پرمحتوا و تأثیرگذار دارند؟
هوش مصنوعی: نه زن به حساب میآید و نه مرد در محلی که زندگی میکنند، هرچند هر دو ویژگی در یک فرد خنثی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر من هنرمند نیستم و نمیتوانم آسایش داشته باشم، چه کار میتوانم بکنم؟ حنای من نمیتواند بیدلیل رنگ بگیرد.
هوش مصنوعی: چه حرفی میتوانم بزنم برای جمعیتی که از نادانی، زبان خر را نمیشناسند و سخنان عیسی را درک نمیکنند؟
هوش مصنوعی: برخی از افراد به طعن و تمسخر در مورد ادعای من صحبت میکنند، اما من به حقانیت آن اطمینان دارم.
هوش مصنوعی: اما اینقدر بود که بتوانم با زبان خود پوشیدهگیهای مشکل را بیان کنم.
هوش مصنوعی: در درگاه زمانه، کلام گرانبهای خود را به نمایش میگذارم تا نشان دهم که ادعای من راست و درست است.
هوش مصنوعی: نظر سعد مخلص الدین این است که سعادت واقعی در دیدگاه او به دین و دنیا بستگی دارد. در حقیقت، او بر این باور است که سعادت درHarmony و توازن بین جنبههای مذهبی و دنیوی زندگی نهفته است.
هوش مصنوعی: وجود او مانند نوری است که در آغاز هر چیزی به جای چشم باز، برای چشمانی که نمیبینند، راهنماست.
هوش مصنوعی: بهگونهای با ملایمت و مهربانی، ساختار تجاوز و تعدی را ویران کرد که اساس دشمنی و کینه را از بین برد.
هوش مصنوعی: زیباییهای کلام او همچون نوشدارویی اثر بخش برای پرورش روح به حساب میآید، حتی اگر در کنارش زهر افعی نیز وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر او به قدرت خود برای آسمان فریاد بزند، به خالقش اعتراف میکند که لا و عز را قبول دارد.
هوش مصنوعی: وجود باعظمت او به توصیف و شرح نیاز ندارد. همانطور که تابش ماه در شب، نیازی به نور بیشتری ندارد تا زیباییاش را نشان دهد.
هوش مصنوعی: به چه خوبی و با چه مهارتی از تجربه روزها استفاده کردهای و با نیرنگ و محبت، ترس و شادی را کنار هم قراردادی.
هوش مصنوعی: با دست خودم قلم را به کار گرفتم و به آسانی میتوانم هزار فتوی را با یک اشاره از عقل خود بگیرم.
هوش مصنوعی: سخن بخشندگی تو را چنان بر سر زبانها میاندازد که مانند داستان مجنون و یاد لیلی بر سر زبانهاست.
هوش مصنوعی: به خاطر خوشی و زیبایی تو، بارها و بارها دنیا را به خاطر درخشانیات به سمت خود کشانده و روزیهای خوب را به تو هدیه کرده است.
هوش مصنوعی: اگر لطف و رحمت تو نباشد، نعمتهای بیپایان بهشتی نیز معنایی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: عجب نیست اگر باد شدید حکمت و قدرت تو، درخت طوبی را از ریشه برکند و از خاک بیرون بیاورد.
هوش مصنوعی: اگر رازی در آسمان باقی بماند، نشانهاش به وضوح در اشاره تو مشخص شده است.
هوش مصنوعی: ای بزرگواری، من که بندهای کوچک هستم، زمانی که با نیروی ذاتی خود به ستایش تو بپردازم، آرزوها و آمالم را به اوج میرسانم.
هوش مصنوعی: من آنچنان به تو عشق میورزم که در شعرهایم مانند سحری، معجزات موسی را به نمایش میگذارم، چون در برابر قدمهای تو همه چیز تحت تأثیر قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: از من حمایت کن و تلاش کن که نامی ماندگار کسب کنی، چرا که این دستاورد تنها یادگار معن و یحیی است.
هوش مصنوعی: جزای خوبی و نیکی را در دنیا ببین که حتی روزگار هم نمیتواند عظمت و شکوه کاخ کسری را خراب کند.
هوش مصنوعی: در همیشه تاریخ، عقل بر افکار و روحها مقدم نبوده است و ظاهر و ماده همیشه بر آنها سایه نینداختهاند.
هوش مصنوعی: میخواهم برای تو شرایطی فراهم کنم که موجب پیروی عقول برتر از تو شود.
هوش مصنوعی: من از تو شکوهای دارم که اگر مانند طعنهای باشد، مانند کارگاه مانی لطمهای به خود خواهد زد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
سفر گزیدم وبشکست عهد قربی را
مگر به حله ببینم جمال سلمی را
درست بود به من عهد اقربا ز حضر
«سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را»
صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را
نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را
نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک
ببرد آب همه معجزات عیسی را
بهار در و گهر میکشد به دامن ابر
[...]
اگر تو جلوه دهی قامت چو طوبی را
ز خلد باز ندانند دار دنیی را
گهی که سلسله زلف را بجنبانی
جنون شود متمنی عقول اولی را
ندید روی ترا بت پرست و گر بیند
[...]
قد تو داد به باد آبروی طوبی را
بهشت حور ز غیرت بهشت اعلی را
مرا از دیدهٔ معنی نظر به صورت تست
که صورت تو نماید کمال معنی را
به صورتت نگرد بتپرست گر مانیست
[...]
بسوخت آتش عشق تو زهد و تقوی را
بباد داد ورقهای درس و فتوی را
ز عاصفات خدا بحر قهر موجی زد
نهنگ عشق فرو برد طور موسی را
غرامتست نظر بر مهوسی که ندید
[...]
نقاب سنبل تر برشکن تجلّی را
بسوز زآتش عارض حجاب تقوی را
به باد رایحهٔ زلف عنبرین برده
هزار دفتر تعلیم و درس و فتوی را
تسلی دل عاشق به جز جمال تو نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.