گنجور

 
قاسم انوار

بسوخت آتش عشق تو زهد و تقوی را

بباد داد ورقهای درس و فتوی را

ز عاصفات خدا بحر قهر موجی زد

نهنگ عشق فرو برد طور موسی را

غرامتست نظر بر مهوسی که ندید

میان جلوه صورت جمال معنی را

بغیر دیده مجنون کسی نیاورد تاب

اشعه لمعات جمال لیلی را

نسیمی از سر زلفت وزید در عالم

هوای خلد برین داد داردنیی را

سواد زلف ز رخسار بر فشان و بگو:

«بماهتاب چه حاجت شب تجلی را؟»

بلای عشق بدعوی قدم کمان کردست

که داشتم بهمه عمر این تمنی را

اگر چه زار و نزارم، ولی بدولت عشق

کسی چو من نکشید این کمان دعوی را

به پیش قاسمی از زهد رندی اولی تر

به کاهلی نتوان کرد ترک اولی را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را

نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را

نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک

ببرد آب همه معجزات عیسی را

بهار در و گهر می‌کشد به دامن ابر

[...]

ظهیر فاریابی

سفر گزیدم وبشکست عهد قربی را

مگر به حله ببینم جمال سلمی را

بلی چو بشکند از هجر اقربا را دل

بسی خطر نبود نیز عهد قربی را

مرا زمانه به عهدی که طعنه ای می زد

[...]

ابن یمین

اگر تو جلوه دهی قامت چو طوبی را

ز خلد باز ندانند دار دنیی را

گهی که سلسله زلف را بجنبانی

جنون شود متمنی عقول اولی را

ندید روی ترا بت پرست و گر بیند

[...]

ناصر بخارایی

قد تو داد به باد آب‌روی طوبی را

بهشت حور ز غیرت بهشت اعلی را

مرا از دیدهٔ معنی نظر به صورت تست

که صورت تو نماید کمال معنی را

به صورتت نگرد بت‌پرست گر مانی‌ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
ابن حسام خوسفی

نقاب سنبل تر برشکن تجلّی را

بسوز زآتش عارض حجاب تقوی را

به باد رایحهٔ زلف عنبرین برده

هزار دفتر تعلیم و درس و فتوی را

تسلی دل عاشق به جز جمال تو نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه