گنجور

 
فرخی یزدی

این غرقه به خاک و خون دلی بود

یا طایر نیم بسملی بود

از دست تو قطره قطره خون شد

یک چند اگر مرا دلی بود

مجنون که کناره جست زین خلق

دیوانه نمای عاقلی بود

دل داشت هوای دام صیاد

پیداست که صید غافلی بود

جز آنکه بکشت جان زد آتش

از عشق مرا چه حاصلی بود

جان داد شهید عشق و تا حشر

شرمنده تیغ قاتلی بود

اندیشه وصل هر چه کردم

الحق که خیال باطلی بود

 
sunny dark_mode