گنجور

 
یغمای جندقی

سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان

که شد نشان سم اسب و ماند نقش جبینم

ندانم مزایای مهر و مزایای مهر و فواضل ارادت را به کدام منطق شرحی سرایم و طرحی فزایم، اگر راستی دل ها را به دل ها راهی است و جان ها از سر جان ها آگاه، پاک ضمیر حضرت که جامی جهان نماست، مکنونات ضمایر و مخزونات سرایر مهجوران را حکایت خواهد کرد، مصرع: که هر چه هست در آئینه روی بنماید. پاک یزدانت بر این ایالت جاوید حوالت پاینده خواهد وذکر جمیلت چون روزگار عزیز فزاینده. آقا محمد چندان فضل توجه وبذل انصاف حضرت والا را نگارش کرد و گزارش پرداخت، که صد ره از خجلت و شعف مردم و زنده شدم، و به اندیشه سپاس و فقدان پاداش بارها مجموع و پراکنده، فرد:

گفتم که این نخست خداوندی تو نیست

ای انوریت بنده و چون انوری هزار

املاک خرمن عامل ضابط خانه عیال، من هر چه دارم هر که دارم، خط طوع و تملیک سرکارش بر جبین است و نقش ملکیت حضرتش بر نگین، فرد:

خواه آباد کند ملک دلم خواه خراب

پادشاه است و بما نیست غم کشور او

زهی فرخ ایالت والا که فراعطافش از اندیشه نظم و ربط امور خویشم بیش از آنچه دل می خواست آسوده داشت، و دامان استغنا را به توسط این و آن و تفقد آن و این آلوده نکرد، مصرع: چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار. آقا محمد را به رحمت والا که ولیعهد حفظ خداست سپردم، فرد:

گر به تشریف قبولش بنوازی ملک است

ور به تازانه قهرش بزنی شیطان است

همه روزه صدور دستخط و ظهور مکارم را که سر خط آزادی است و قوت آبادی، دیده در راهم و پویه اندیش گذرگاه. رجوع خدمت لطفی دگرگون است و جودی از حد ستایش فزون.

 
sunny dark_mode