گنجور

 
یغمای جندقی

جناب مولای راستین حاجی محمد اسمعیل را مخلص جان در آستینم. فرمان آبشخوردم سال گذشته رخت از جندق به سمنان کشید شهر ذی حج به حکم حرکتی روان آغال از اسمعیل رنجیده بی تدارک و دربای آسایش بوسه اندیش دارای طوس سلام الله علیه آمدم. سیم محرم روی بر آستان و سر بر آسمان سودم. تا اکنون که دویم شعبان است در این بلند آستان نایب الزیاره دوستان بوده و هستم.هوس و خیالم همه آن بود که مادام هستی این موی ز نخ که در روسیاهی و رنگ زردی سپید افتاد جاروب این فرگاه باشد و پس از استیعاب مرگ پیکر آخشیجی نهاد خاک این خرم پیشگاه. ولی آنچه پیداست تا خود دو سه بامداد دیگر بر نظم اجارات املاک مختصی و قرار قسط و دستور العمل فرزندی احمد تاییدی استوار از توجه یزدانی عزوجل نخواهم، آرام و آزاد نیارم زیست. این روزها بدین اندیشه که علی الاجمال اشارتی رفت سبیل رجعت وشتاب را بر اقامت و درنگ پیشی است.

امیدوارم دو سه ماهی بیش در سمنان معطل کار قوام و قرار در بای زندگانی و زیست نگشته توفیق بازگشت یابم، وانشاءالله انشاءالله بر آئین و یاسای احمدی صلی الله و سلامه علیه به خاک در آیم و از خاک برآیم. اینقدر بدان که اعمال خیر آنچه از من در وجود آید تو برادروار انبازی چونانکه ترا در مراثی و موقوفات و دیگر چیزها که صورت شرع دارد سهیم ساخته بودم و حصه بی اجرای منت، بی تمنای تلافی به تو پرداخته، در زیارت و دعا و امثال آن نیز انبازی و دمساز. در ازای این مختصر خدمت هیچ تمنا و توقعی ندارم و چشم استیفای حظ و تمتعی نخواهم، مگر پاس ودیعه مهر و حفظ الغیب و بعضی اشعار الحاق که اشتباها جزو ابیات مزخرف شده، به تصدیق فرزند ارشد میرزا اسمعیل از دیوان خود بیرون کردن. اگر چه پرورده طبع و آورده خوی من و امثال من جزو اطالات اضافیه است و فرع اضافات لاطایله، ولی پاره ای منحولات و مجعولات خام و سرد به نام من مکتوب افتاد، که در دو کیهان مایه رسوائی است، و هر کرا قیراط واری تمیز غث و سمین سخن باشد، این دو جنس بیان از هم جدا تواند ساخت. چون تو در تدوین این اشتات رنجی فره و فراوان برده ای راضی به کاست و فزود و کاشت و درود نخواهی شد.

خواهشمندم درین مورد کاربند خلاف نفس شوی و مرا از این فضیحت آسوده و آزاد سازی. پاره ای اشعار احمدا و غیره از قماش قطعه و رباعی و نوحه، فرزندان احمد و خسته برای شما جمع کرده بودند. اگر تاکنون چشم سپار و گوشگزار نیفتاده از ایشان بخواهید و بگیرید. من هم دو حرفی معد مطلب را در قلم آوردم. حاجی جان دو هزار دینار به حکم وعده مال میر حسن خان بر ذمه من است. البته به دختر و پسر آن مرحوم برسان و خط رسید دریاب و به احمد بده و از او بخواه. این را هم بدان که از عهد ورود خدام اجل امجد وزیر نظام دام اقباله غالب اوقات سرکار قبله گاهی حاجی خان زید مجده مرا از خود دور نمی سازد جای شما بسیار خالی است. روز و شبی چراغ نیفروخت و سایه نینداخت که بزم صحبت به محامد احوالت خالی باشد.

فروغ دیده چراغ دوده محمد قلی خان با شما کمال محبت و مهربانی دارد. بیگاه و گاه مشق تحریری می فرماید، ولی به مدلول بی نصیب است، آنکه در آخر به یغما می رسد نوعی که او را باید و از من آید تصدی تربیت نتوانم کرد. مگر مزایای استعداد و لیاقت ایشان نواقص اهتمام و مجاهدت مرا در حق خود جبران سازد، خدمات را مترصدم. دوم شعبان ۱۲۷

 
sunny dark_mode