گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

آتش خرمن منی شبنم کشت دیگران

دوزخ من چرا شدی ای تو بهشت دیگران

تا کودکی شیرخواره بودی و جای اندیش دامان دایه و آغوش گاهواره، با هیچ کست انجمن و در پاس و پرورش تیاق داری جز من نبود. چون نازک نهالت بالیده سروی نوخاسته گشت و خجسته اختر دیدارت رخشنده ماهی ناکاسته، دگران را شمشاد چمن پیراشدی و کوته نگران را چراغ انجمن آرا، فرد:

نه سایه ای از تو بر سر نه تابی از تو به روزن

مرا از آن چه که سروی مرا از این چه که ماهی

پس از هنگامی دور و دراز و روزگاری بی انجام و آغاز که هفتاد گرد کمری شد و جان ها در رهگذر چشمداشت سپری. شبی مژده دیدار دادی و گروهی انبوه را امیدوار فرمودی. بزم از بیگانه و آشنا پرداختیم و راه از دیوانه ودانا. دست ها از نامه نگاری خسته گشت و هزار پیک تیمار پاراپی گسسته. همچنان پوزش آوردی و به کام هوس بازان، یاران پاک دیده پاکیزه دامان را دل شکسته و ناکام ماندی. فرد:

برو آنچه می بایدت پیش گیر

سرما نداری سر خویش گیر

 
sunny dark_mode