به سویم رسولی فرستاده ای
پیامی ز خشم خودت داده ای
مترسانم از یال و برزیلی
ز الماسگون دشنه زابلی
زهی قصد باطل زهی فکر خام
که گسترده ای در ره باد دام
ترا جلوه گاه سمند ورود
به فیروزکوه و دماوند بود
که بر خوان یغما شبیخون زدند
زغارتگران پرس تا چون زدند
ز مایه مرا خانه پرداختند
تو فارغ که کار مرا ساختند
بهار مرا آب و رنگی نماند
کسی را به من ساز جنگی نماند
گرفتم توئی هم چو باد وزان
چه برکت بود از درخت خزان
ننوشد کس از دجله خشک آب
کجا تشنه سیر آب شد از سراب
نیارد ز مقتول کس جان گرفت
نشاید گریبان عریان گرفت
نه کاخی که هدم عمارت کنی
نه خیلی که ناگاه غارت کنی
نه ملکی که از گوشه ای برق وار
زنی شعله بر خرمن کشت زار
نه رختی که بر دامنم در زنی
نه جسمی که پیراهنم بر کنی
نه عقل و نه رای و نه دانش و نه هوش
نه جسم و نه جان و نه چشم و نه گوش
همه آنچه بود از نفیس و زبون
ز خلوت کشیدم به سوق جنون
گذر بر سرم کرد دارای عشق
سراسر سپردم به سودای عشق
ز دنیا و دین آنچه اندوختم
چو پروانه از شعله ای سوختم
سری دارم آن نیز یک سر جنون
دلی دارم آن نیز لبریز خون
ز یغما و اینت گر آسودگی است
دلت خوش اگر با تن آلودگی است
نشان سرم جوی در پای دوست
سراغ دل از زلف گیر ای دوست
بحمدالله آزادم از ما و من
فنا کرده ام هستی خویشتن
ز سرگر برآریم از کینه پوست
نبینی در آن پرده جز مهر دوست
کنی گر دلم را از سر پنجه خون
تراود از او مهر جانان برون
گرت نیست باور ز من این خطاب
بیا از جبینم بر افکن نقاب
ببین تا در این پرده دیدار کیست
در این آینه عکس رخسار کیست
گشایند اگر خاک محمود باز
نبینند در وی به غیر از ایاز
همان به که با ما مدارا کنی
ز یغما تو آخر چه یغما کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و اندوهی عمیق پرداخته است. شاعر از فرستادهای که پیامی از خشم عشق میآورد، هراسان است و به ناکامیها و فقدانها در زندگیاش اشاره میکند. او از بیعملی و غارتهای زمانه شکایت کرده و به بیداری و دلتنگی برای عشق و محبت اشاره میکند.
شاعر با توصیف احساساتش، به درجهای از آزادی درونی رسیده که با خود غیریت را کنار گذاشته و همه را به عشق تعبیر میکند. او نشان میدهد که در این آشفتهدلی، سرشار از شادی و عشق است و هرگز نمیتواند از آن جدا شود.
در نهایت، با دعوت به دوستی و مدارا، تأکید میکند که تنها در سایه عشق و محبت است که میتوان به آرامش رسید و از دردها کاست. شاعر میدهد که دلتنگی و غم عشق میتواند به نقطهای از نور و رهایی تبدیل شود.
هوش مصنوعی: تو به من پیام فرستادهای و پیام تو نشاندهندهی خشم توست.
هوش مصنوعی: به تو هشدار میدهم که از زیبایی و جلال دلتنگ نشوی، چرا که در کنار آن، خطراتی چون تیغ تیز و برنده نیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: عجب است که هدفی بیاساس و فکری نابخردانه داری که خود را در دام باد قرار دادهای.
هوش مصنوعی: تو همچون نقطهای زیبا و درخشان در مسیر ورود به فیروزکوه و دماوند قرار داشتی.
هوش مصنوعی: آنها به دزدی به محل تجمع یغما حمله کردند. از غارتگران بپرس که چطور این کار را انجام دادند.
هوش مصنوعی: از منابع و امکاناتی که در اختیار داشتم، خانه و زندگیام را ساختهاند، اما تو بیخبر از این تلاشها و زحمتها، خیال راحتی داری.
هوش مصنوعی: بهار برای من هیچ زیبایی و جذابیتی باقی نمانده و هیچکس هم نیست که در کنارم باشد و کمکم کند.
هوش مصنوعی: من تو را به خود نزدیک کردم، مانند بادی که می وزد، و از این درختی که در فصل خزان قرار دارد، چه برکتی به دست میآورم.
هوش مصنوعی: هیچکس از دجله که خشک شده است، آبی نمینوشد. چگونه ممکن است کسی که تشنه است از سرابی که نیست سیراب شود؟
هوش مصنوعی: زندگی به کسی که کشته شده، هیچ فایدهای نمیرساند و نباید از او انتظار نجات داشت. همچنین، نباید به دنبال چیزهایی که بیپایه و اساس هستند، برویم.
هوش مصنوعی: نه به قدری باش که باعث تخریب دیگران شوی، و نه به قدری خود را بالا ببری که ناگهان به دیگران آسیب بزنی.
هوش مصنوعی: شما مانند فرشتهای نیستید که ناگهان از گوشهای بیافتید و شعلهای بر زمینهای زراعی بزنید.
هوش مصنوعی: نه لباسی بر تنم میزاری و نه بدنت را از من میگیری.
هوش مصنوعی: نه فکر و نه نظر و نه علم و نه ذکاوت، نه بدن و نه روح و نه دید و نه شنید.
هوش مصنوعی: تمام آنچه را که باارزش و کمارزش بود، از تنهایی خود بیرون آوردم و به بازار جنون آوردم.
هوش مصنوعی: عشق بر من تاثیر گذاشت و تمام وجودم را به خاطر آرزوی عشق تقدیم کردم.
هوش مصنوعی: از دنیا و دین هر چه جمع کرده بودم، مانند پروانهای که از شعلۀ آتش میسوزد، نابود شدم.
هوش مصنوعی: من دارای عقلی هستم که گاهی به جنون میزند و دلی دارم که پر از درد و رنج است.
هوش مصنوعی: اگر از غارت و نابودی رهایی یافتهای، خوشحال باش، حتی اگر بدنی آلوده داشته باشی.
هوش مصنوعی: سرم را روی جوی که در کنار دوست است گذاشتهام و از زلفهای زیبای تو میخواهم برایم دلتنگیهایم را بگویی، ای دوست.
هوش مصنوعی: با کمال خوشحالی از خودم جدا شدهام و وجود خود را نادیده گرفتهام.
هوش مصنوعی: اگر از دل سرگرمی و کینه خارج شویم، در آن پرده هیچ چیزی جز محبت دوست را نخواهیم دید.
هوش مصنوعی: اگر دل من را با انگشتانت فشار دهی، از آن عشق معشوق همچون خونی جاری خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر به سخنان من ایمان نداری، بیدرنگ از چهرهام پردهبرداری کن.
هوش مصنوعی: نگاهی به پرده بینداز و ببین که در اینجا چه کسی پنهان شده است و در این آینه چهره چه کسی منعکس شده است.
هوش مصنوعی: اگر خاک محمود را بگشایند، نمیبینند در آن جز ایاز.
هوش مصنوعی: بهتر است که با ما نرمش و سازگاری داشته باشی، زیرا در آخر، از تو چه بهرهبرداری یا دزدی خواهد شد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.