روباه گفت که مردی شتربان شتری بارکش داشت. هر روز از نمکزار خرواری نمک بر پشت او نهادی و بشهر آوردی فروختن را. روزی بچشمِ رحمت با شتر ملاحظتی واجب دید و جهتِ تخفیف، سرِ او به صحرا داد تا به اختیارِ خویش دمی برآورد و لحظهای بیاساید. اتّفاقاً خرگوشی که در سابقِ حال با او دالّتی و آشنايی داشت، آنجا رسید. هر دو را ملاقاتی که مدتها پیش دیدهٔ آرزو بود، از حجابِ انتظار بیرون آمد و به دیدارِ یکدیگر از جانبین ارتیاحی تمام حاصل شد و به تعرّفِ احوال تعطّفها نمودند. خرگوش گفت :
گرچ یادم نکنی هیچ فراموش نهٔ
که مرا با تو و یادِ تو فراوان کارست
از آنگه که حوایلِ فراق در میان آمد و جبایلِ وصال به انقطاع رسید، به گوشهای از میان همنفسانِ صدق افتادهام و در کنجی از زوایایِ انزوا و وحشت حَیثُ لَا مُذَاکِرَ وَ لَا اَنِیسَ وَ لَا مُسَامِرَ وَ لَا جَلِیسَ نشیمن ساخته و پیوسته جاذبهی اشتیاق تو محرّک سلسلهٔ خاطر بودست و داعیهٔ طلب حلقهٔ تقاضایِ لقایِ مبارک و روایِ عزیز تو جنبانیده ، پس نیک در شتر نگه کرد، او را سخت زار و نزار و ضعیف و نحیف یافت. گفت : ای برادر ، من ترا از فربهی کوهپیکری دیدم که از ممخضهٔ کوهانت همه روغن چکیدی و به هیچ روغن اندودن ادیمِ جلدِ تو محتاج نبودی ، مگر از بس آرد سر علف که بطواحن و نواجذت فرو میرفت، خمیرِ منسم را مدد میدادی که بغل به گردهٔ کلکل چنان آگنده داشتی، به شانهٔ پشت و آینهٔ زانو همه ساله مشاطهگری شحم و لحم میکردی، ضلیعی بودی که از مقوّسِ اضلاعت بر چهار قوایم یک فرجهٔ مفصل از سمن خالی نبودی، زنده پیلانِ زنجیر گل را از عربدهٔ مستی تو سنگ در دندان میآمد، هدیرِ حنجرهٔ تو زئیر زمجرهٔ شیر در گلو میشکست. امروز میبینمت اثرِ قوّت و نشاط از ذروهٔ سنام در حضیض تراجع آمده و مهرهٔ پشت از زخمِ ضربِ حوادث در گشاد افتاده و از بیطاقتی جرابِ کوهان بنهاده ، جرب بر گرفته، بجایِ صوفِ مزیّن و شعرِ ملوّن در شعارِ سرابیل قطران رفته ، روزگار آن همه پنبه تخم در غرارهٔ شکمت پیموده، این همه پشم بیرون داده ، چه افتادست که چون شاگردِ رسنتاب باز پس میشوی، مگر هم ازین پشم است که چنبرِ گردنت بدین باریکی میریسد و یکباره مسخ گشتهای؟ و قلمِ نسخ در جریدهٔ احوالت کشیده، آخر مزاجِ شریف و طبعِ کریم را چه رسیدست که سبب تبدّلِ حال و موجبِ زوالِ آن کمال آمد؟ شتر گفت : از کرمِ شیم و حسنِ شمایلِ تو همین پرسش و تفقّد چشم دارم. اکنون که پرسیدی،
سَمَاعٌ عَجِیبٌ لِمَن یَستَمِع
حَدِیثٌ حَدِیثٌ بِهِ یَنتَفِع
رَمَانِی الزَّمَانُ بِأُعجُوبَهٍٔ
تَکَادُ الجِبَالُ لَهَا تَنصَدِع
بِعَورَاءَ تَعثِرُ فِی ذَیلِهَا
وَ عَذرَاءَ تَأبَی عَلَی المُفتَرِع
بِوَاقَعِهًٔ حِرتُ مِن حُزنِهَا
کَمَا حَارَ فِی الحَزنِ عَافٍ وَقِع
بدانک جز بیرحمی شتربان که خداوندِ من است و زمامِ تسخیر و تذلیل من بهدست او دادهاند، چیزی دیگر چون نزولِ مکروهی بر ساحتِ احوال و عدولِ مزاج از جادّهٔ اعتدال که از موجباتِ این شکل تواند بود ، نیست، لیکن مدتی درازست تا هر روز به حکمِ تکلیف و تعنیف از مسافتِ دور با این همه نحافت و هزال که میبینی، خرواری نمک بیش از مقدارِ عادت بر پشتِ من نهد تا به شهر کشم. هرگز بر دلِ او نگذرد که پارهای ازین بارِ عذاب ازو وضع کنم، مثقال ذرّهای ازین تنگ و بند اثقال کمتر گردانم. لاجرم پشتِ طاقتم بدین صفت که میبینی، شکسته شد. نزدیک است که به طمع طعمهٔ خویش زاغ در کمان گردنم آشیان کند و از بهر گوشتی که بر من به تیر نمیتوان زد، کرگس در محاجرِ دیدگانم بیضه نهد. کلاغ بر قلعهٔ قامتم بعد از چهار تکبیر که بر سلامتم زند، نعیبِ نعی برآرد. هیچ تدبیری دفعِ این داهیه را نمیشناسم جز آنک خود را فرا کار دهم و با پیشآوردِ روزگار میسازم، دست به قبلهٔ دعا میدارم و انین و حنین از حنایایِ سینه به حضرتِ سمیع مجیب میفرستم و میگویم :
ای دل چو کشید هجر در زنجیرت
در دست نماند جز یکی تدبیرت
تدبیرِ تو جز تیر سحرگاهی نیست
تدبیرِ تو جز تیر سحرگاهی نیست
خرگوش گفت: اگرچ خود را به دستِ قضاءِ محتوم دادن و با دادهٔ ایزد کام و ناکام ساختن قضیّهٔ عقل و شرع است، اما چون حادثهٔ اذیّت و عارضهٔ بلیّت را دفعی توان اندیشیدن، بدان راضی نباید شد و به تقاعس و تکاسل بر نباید برد. ترا به حیلتی ارشاد کنم که منقذی باشد ازین غرقاب بلا که در افتادهای، شتر را ازین سخن بویِ راحت به مشامِّ جان رسید و گفت:
ای مرهمِ صد هزار خسته
وی شادیِ صد هزار غمگین
وی از همه روبها ندیده
رایِ تو ظلامِ روی تخمین
هر التزام که تو به کرم عهدِ خویش کردهای، لازمهٔ وفا قرینهٔ آن گردانیده و از عهدهٔ همه بیرون آمده. اکنون بفرمای تا طریقهٔ تسلّیِ من ازین محنت چیست؟ خرگوش گفت: تدبیر آن است که چون بارِ نمک برگیری و به شهر آیی. بر گذرگاهت رودِ آب است و ترا ناچار از آنجا میباید گذشت. چون به میانهٔ رودِ آب رسی ، فرو نشین، چندانک از نمک نیمی بگذازد، پس برخیز و میرو آسوده و سبکبار. هرگه که یک دو بار برین قاعده رفتی ، شتربانرا اگرچ نمک بر جراحت افشانده باشی، فِیما بَعد بارِ نمکت به اندازهٔ وسع نهد . شتر را از شنودنِ این سخن خیال آواز رود در سمعِ دل نشست. خواست پیش از آنکه مضربِ زانو به رود رسانَد، سرودی از فرطِ نشاط آن حالت برکشد و رقصی که به سماعِ حدایِ هیچ حادی نکرد، بدان کلمه که هادیِ طریق نجاتِ او بود، در گرفت.
وَ حَدِیثَهَا کَالغَیثِ یَسمَعُهُ
رَاعِی سِنِینَ تَتابَعَت جَدبَا
فَیُصِیخُ مُستَمِعا لِدِرَّتِهِ
فَیُصِیخُ مُستَمِعا لِدِرَّتِهِ
روز دیگر که جلاجلِ کواکب از اعطاف و مناکبِ این هیون صعب فرو گشودند، شتربان شتر را هوید بر نهاد و به نمکزار برد و آنچ موظّف بود از بار شتر، برو راست کرد و شتر به آهنگ اندیشهٔ خویش میآمد تا به میانهٔ رود رسید؛ زخمهٔ تدبیری که ساخته بود، بکار آورد و فرو نشست. یعنی وقت است که آبی به رویِ کار آرم و بارِ غم از دل برگیرم. شتربان اشتلمی آغاز نهاد و چوبی چند بر پهلویِ شتر مالید، پس از درنگی بسیار از جای برخاست و نوبتی چند این حال مکرّر شد. شتربان را مکافاتی که ایجابِ طبیعت خیزد، در کار آمد. روزی دیگر به جایِ نمک بارِ او پشم برنهاد و میراند تا به رود رسید، به قاعدهٔ گذشته فرو نشست. شتربان خاموش گشت و صبر بکار آورد، چندانکه پشم آب در خود گرفت و بار گران شد. چون آهنگِ خیز کرد، نتوانست، به جهد تمام و کوششِ بلیغ از جای برخاست و نَحنُ کَمَا کُنَّا بر خواند و زیادتی، علاوهٔ بار بر سفت گرفته روی به راه آورد. شتربان بجایِ حد و نشاطانگیز شد وِ طربآمیز این سفته در بارش مینهاد و میگفت :
درختی که پروردی آمد به بار
بدیدی هماکنون برش در کنار
اگر بار خار است، خود کشتهای
وگر پرنیانست خود رشتهای
ای درازِ احمق و ای سیهگلیمِ نادان، ع ، حَفِظتَ شَیئأ وَ غَابَت عَنکَ اَشیَاءُ خواستی که به اعراض از بار کشیدن شترمرغ باشی و به اندیشهٔ آن به رود زدی که آن زخمهٔ ناساز در پرده بماند، تنت درین اندیشه چون ابریشم باریک شده بود من پشم برو نهادم که هیچ رود که از پشم و ابریشمسازی، سازی نگیرد. خواستی که بعضی از بار نمک بیندازی و حقوق نان و نمکِ من ضایع گذاری، لیکن تو شوربخت، همه ساله شوره خوردهای، ذوقِ دیگ سودایی که میپختی، نشناختی و ندانستی که آن دیگ را هزار خروار ازین نمک درمیباید. این فسانه از بهرِ آن گفتم تا دانی که دشمن نیز از اندیشهٔ مکایدتِ ما خالی نباشد و اما رایِ صلح طلبیدن و از درِ تساهل و تسامح درآمدن و هدایایِ تحف و طرف فرستادن غلط میافتد. هرکه ابتدا به صلح کند، عورتِ عجز خویش بر دشمن ظاهر کرده باشد و او را بر خود چیرهدل و غالبدست و قویرای گردانیده صواب آن مینماید وَاللهُ اَعلَم که رسولی را ارسال کنیم بیانضمامِ هدیّه و تحفه و از خود شکوهمندی و هیبت و انبوهیِ لشکر و یکدلیِ بنده و آزاد بدو نماییم. چنانک از حرب براندیشد و دواعی حمیّت در بواطنِ سپاه تو بجنبد تا ضغینت و حفیظتِ دشمنان در درون دل گیرند و خونِ عصبیّت در اعصابِ دشمنان فسرده شود و نوایرِ حقد و کینه در سینههایِ ایشان منطفی گردد و مرایرِ غضب به انفصام انجامد و اندیشهٔ عافیتطلبی عیافتی و نبوتی از کار جنگ در طباعِ ایشان پدید آرد و رسول از مبانیِ کارِ آن دولت و مسالکِ رسومِ آن قوم نیک بررسد و قیاسِ مقدار لشکر باز گیرد و موافقت و منافقت از عموم متجنّدهٔ ایشان در راهِ بندگی و ایستادگی بکار مصالحِ ملک تمام بشناسد و از شجاعت و جبانت دل و رکاکت و متانتِ رای همه ما را آگاه کند تا تدبیر ما بر وفق مصلحت حال مؤثّر و مثمر آید که خداوندِ جنگ را در سه وقت از اوقات محتاط و بیدار باید بود یکی وقتِ پیروزی و ظفر بر خصم تا سهواً او عمداً حرکتی حادث نشود که فایدهٔ سعی را باطل کند، دیگر وقتِ صلح و مسالمت تا بأحسَنِ الوُجوه کار چنان دست درهم دهد که خصم را مقامِ خوف و طمع باقی ماند، سیوم وقتِ تعلّل و تأمّل کردن و روزگار بردن تا مگر بألطَفِ الحِیلَ آفتِ حرب و قتال از میانه به کفایت رسد.
اَلرَّایُ قَبلَ شَجَاعَهِٔ الشَّجعَانِ
هُوَ اَوَّلٌ وَ هیَ المَحلُّ الثَّانِی
پس گرگ را بگزیدند، که از مجاورانِ حرم محرمیّت و مشاورانِ سرِّ طویّت بود و در عدادِ نزدیکان مقامِ اعتماد داشت، بدین سفارت منصوب گشت و این رسالت مصحوبِ او گردانید که شاهِ پیلان را بگوی که پوشیده نیست که امروز در بسیطِ هفت اقلیم شهنشاهِ ددان منم و در اقطار و آفاقِ گیتی جنگجویانِ رزمآزمای و صفدرانِ هنرنمای مثل بهزورِ بازویِ ما زنند و تا طرفداری و مرزبانی این کشور ما راست، کس از پادشاهان لشکرشکن و خسروانِ تاجبخش اندیشهٔ انتزاع این خانه از دست ما نکرده است و به نزعِ اواخیِ این دولت و قطعِ اواصرِ این مملکت مشغول نگشته و ما نیز دامنِ طمع به گَردِ آستانهٔ هیچ خانهای از خانههای کریم و قدیم که بنیاد بر تأثّل و تأصّل دارد، نیالودهایم و دستِ تطاول و تصاول از دور و نزدیک کشیده داشته و به ملاطفت و مساعفت بیگانه را در آشنایی یگانه کرده و آشنایان را به روابطِ الفت و ضوابطِ حقوقِ صحبت به مقامِ خویش رسانیده لاجرم برکتِ این آیینِ گزیده و رسوم پسندیده از خویشتنداری و شکرگزاری آفریدگار که از موجباتِ مزید نعمت است در ما رسیده تا آفتابِ دولت ما هر روز در ارتفاعِ درجهٔ دیگر بتازه ترقی کرد و با علی مراقیِ مراد انجامید و سلکِ این احوال منظوم ماند و غرّهٔ این اقبال از چشمزخمِ حوادث معصوم گشت و دانم که این جمله را رایِ منیرشاه از آن روشنترست که به تقریر محتاج شود. امروز به عزمِ مزاحمتِ ما برخاستهای و همّت بر مناهضت و پیگار گماشتهای و قصدِ خانهای که مقصدِ عفات و منجایِ جنات و مهربِ آوارگانِ ایّام و مطلبِ سرگشتگانِ بیآرام است، روا میداری، اَلَیسَ مِنکُم رَجُلٌ رَشِیدٌ ، در همهٔ آن دولتخانه از جملهٔ مشیران مشفق و منهیانِ صادق یکی نبود که از کیفیّتِ حال آگاه بودی و بر جلیّتِ امور این جانب وقوف داشتی تا اعلام دادی که اساسِ خانهٔ ما بر عدلپروری و رعیّتداری و لشکرآرایی چگونه نهادهاند و به روزگارِ دراز این عقد به نظام و این عقد به ابرام چگونه رسیده و باز گویی که لشکر و رعایا و افراد حشم ما از عوام و خواصّ ِ خدم همه وفا پیشه و حفاظ پرور و مخدوم پرست باشند و اَبا عَن جَدٍّ جز راه و رسمِ فرمانبری خویش و فرماندهی ما ندیده و ندانسته، ناچار به وقتِ آنکه کار بیفتد و دشمن بهدر خانه آید، جز طریق جانسپاری نسپرند و جز سرِ طاعتداری ندارند و تا رمقی از جان باقی باشد، رقم تقصیر در بذلِ مجهود بر خود نزنند، فیالجمله اگر کواکبِ این همّت را از نظرِ عداوت راجع گردانی و الرُّجُوعُ اِلَی الحَقِّ اَولَی برخوانی و مرکبِ عزیمت را از راهِ تمادی در همین مقام عنان باز کشی و آتشی که از فورانِ هوایِ طبیعت بالا گرفتهست، به آبِ مصلحت فرو نشانی، کاری باشد ستوده و آزمودهٔ حکمت و فرمودهٔ شریعت، آنجا که گفت: وَ اِن جَنحُوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَهَا ، تا فیما بعد راهِ مخالطت گشاده آید و بساطِ مباسطت ممّهد گردد و مادّهٔ مودّت از جانبین استحکام گیرد و بنیادِ ذاتالبین بر صلاح تأکّد پذیرد و با این همه قرعهٔ اختیار بهدستِ مرادِ تست. من از روی عقیدتِ دین درین باب بهنصیبِ نصیحت رسیدم و کار برای مصیبِ ملک باز گذاشتم.
نباید کزین چرب گفتارِ من
گمانی بهسستی برد انجمن
که من جز بهمهر این نگویم همی
سرانجامِ نیکی بجویم همی
گرگ برفت و این رسالت چنانکه شنیده بود، به محلِّ ادا رسانید. شاه پیلان را از استماعِ این سخن دلایلِ التماع غضب در پیشانی پدید آمد. آشفته و جگر از شعلهٔ حقد تافته، افسارِ توسنِ طبیعت بگسست و عنانِ تمالک از دست بداد و در همان مجلس یکی از سفهاءِ سفرا که وقاحت به گره پیشانی باز بسته بود و صباحت از روی آزرم دور کرده، به درشتگویی و زشتخویی و بیشرمی و کمآزرمی موصوف و معروف، از زمرهٔ آن شدادِ غِلاظ که گفتهاند: کَلَامُهُم شَرَرٌ وَ اَنفَاسُهُم شُوَاظٌ، اختیار کرد؛ پیش خواند و گفت: برو شیر را از من پیغام بگذار و بگوی که تو در مجلسِ معرکهٔ مردان که ساقیانِ اجل شرابِ خون به کاسهٔ سرِ دلیران دهند و مردانِ کار کباب از دل شیران بر آتش شمشیر نهند، جرعهکشی نکردهای، از صدمهٔ پایِ پیل چه خبر داری؟
مَا هَاجَ نَشوِیَ اَنِّی مُستَطِیبُ صَبَاً
بَل نَاشِقٌ لِنَسِیمِ العِزِّ مُرتَاحُ
اُخَاطِرُ الهَولَ مَأنُوسَا بِغَمرَتِهِ
کَمَا تَمَازَجَ صَفوُ المَاءِ وَ الرَّاحُ
هَل شَارِبُ الخَمرِ اِلَّا کُلُّ ذِی خَبَلٍ
خَمرِی دَمُ القِرنِ وَ الهَامَاتُ اَقدَاحُ
هر چند مستیِ حماقت را افاقت نیست، هشیار باش و غشاوهٔ غباوت و خودبینی و شقاوت و بد آیینی از پیشِ دیدهٔ دل برگیر و پیش از فواتِ امکان، تدارکِ کار نا افتاده را دریاب و لشگری را که همه بیاذقِ رقعهٔ مطاردت مااند، در پای پیل میفکن، وَ لَا یَحطِمَنَّکُم سُلَیمَانُ وَ جُنُودُهُ ، نصبِ خاطر دار و بدان که امثالِ صورتِ ما از نگارخانهٔ فطرت نینگیختهاند و جثّهٔ هیچ جانوری در قالبِ مثالِ آفرینش ما نریخته، لیکن جمعِ میان اسبابِ رغبت و رهبت دانیم کردن و اوانسِ الفت را با شواردِ وحشت در سلکِ تألیف بههم آوردن و از فیضِ رحمت وصبِّ عذاب همه را صاحبِ نصیب گردانیدن تا گروهی را که از مهابتِ منظر ما رمیده باشند، به لطافتِ مخبر آرامیده داریم و جمعی را که تفرقهٔ صلابت ما از هم افکنده باشد، به لینِ مقالت و رفقِ استمالت به مجتمع آریم. ابوابِ خوف و طمع بر منافق و موافق گشاده و اسبابِ بیم و اومیدِ موالی و معادی را ساخته باشیم و اساسِ خاندان شما، اگرچ قدیم است، با عواصفِ حملهٔ ما پایداری نکند و پشتِ آن دولت اگر چند قوی و قویم است، طاقت آسیب ما ندارد.
اِذَا الهَامُ حَارَبنَ البُزَاهَٔ لَقَطَّعَت
لَهَا شَرَجُ الأَستَاهِ مِن شِدَّهِٔ الحَملِ
عرصهٔ آن ممالک، اگرچه ذراع و باعِ اوهام نپیماید، به روزِ عرض اتباعِ ما، تنگ مجال نماید. دعوی استظهار شما، اگرچ همه از ناطق و صامت است، هنگام جوابِ ما همه صموت کَالحُوت باید بود
خموش بودن بر صعوهٔ فریضه بود
که در حوالیِ او اژدها بود جوشان
اگر نمیخواهی که به انفاذِ کتب و اظهارِ کتایب روزگار بری و بندهٔ مکاتب ما خواهی که باشی تا پس از کتابت رقمِ تحریرِ ما بر رقبهٔ خود کشی، هرچ زودتر ربقهٔ طاعت را گردن بنه تا ممالکِ موروث را به اکتسابِ خدمت ما مسجلّ گردانی و از حوادث ایّام در ضمانِ امان ما محمّی و به حسنِ عاطفت ما منتمی، پشت به دیوارِ فراغت باز دهی و الّا این لشکرِ گران و سپاهِ بیکران را بدان حدود کشیم و به زلزلهٔ حوافِر کوهپیکران گَرد از اساسِ آن مُلک بر آریم و به آوازِ کلنگ سواعد، در و دیوارش چنان پست کنیم که در وداعِ ساحت آن نوحهٔ غرابالبین راحت به گوش نسرین آسمان رسد.
چنان بفشرم من به کینِ تو پای
که گردونِ گردان درآید ز جای
همه مرز و بومِ تو ویران کنم
کنامِ پلنگان و شیران کنم
فرستاده به نزدیکِ ملکِ شیران آمد و تحمیلِ شیر در همان کسوتِ تهدید و تهویل که شنیده بود، بگزارد و اراقمِ شرّ و ضراغمِ فتنه را در جنبش آورد. شیر را زنجیرِ سکون بجنبانید ، سخت بیاشفت. همان زمان روباه را حاضر کرد و با او از راهِ مشاورت گفت: ای طبیب صاحب تجربت و حنکت که علّتِ کارها شناخته و معالجتِ هر یک بر نهجِ صواب کرده و در مداواتِ معضلات و حلِّ عقودِ مشکلات بر قانونِ عَمَلَ مَن طَبَّ لِمَن حَبَّ با همه اخوانِ صفا و احبّاءِ وفا رفته، جوابِ پیل چیست؟ و طریقِ نیکوتر از موافقت و مرافقت و مهادنت و مداهنت که بر دست باید گرفت کدام؟ روباه گفت: بدانک سخنِ شاهِ پیلان ازین نمط که میراند، دلیلِ روشن است بر تیرگی رای و رویّت و خیرگیِ بصر و بصیرت، چه هیچ عاقل تکیهٔ اعتماد بر حول و قدرتِ خویش نزند گفتهاند: سه چیزست که اگرچ حقیر باشد ، آنرا استحقار نشاید کرد، بیماری و وام و دشمن. بیماری اگرچ در آغاز سهل نماید، چون در مداواتِ آن اهمال رود ، مزمن شود و وام اگرچ اندک باشد، چون متراکم گردد، مکنت بسیار از ادایِ آن قاصر آید و دشمن اگرچه کوچک بوَد، چون استصغار و خوار داشت از اندازه بگذرد، مقاومتِ او به آخر صورت نبندد. تو غم مخور که غیرتِ الهی هر آینه بر اندیشهٔ بغی پیل تاختن آرد و قضیهٔ انداختِ او معکوس و رایتِ مرادِ او منکوس گرداند ع ، وَ البَغیُ آخِرُ مُدَّهِٔ القَومِ ؛ و بدانک ضخامتِ هیکل و فخامتِ جثّه چون از حدّ خویش زیادت شود، هنگامِ گریختن و آویختن از کار فرو ماند و سخنِ کثرتِ لشکر و انبوهیِ حشر که بدان مستنصر و بر آن متوکّل مینماید، اگر از عونِ ایزدی ما را مدد رسد، آن همه عددِ ایشان در عدادِ هیچ اعداد نیاید.
وَ مَالَکَ تَعنَی بِالأَسِنَّهَٔ وَ القَنَا
وَ جَدُّکَ طَعَّانٌ بِغَیرِ سِنَانِ
و از بسیاریِ مقدارشان نباید اندیشید که دلیرانِ کارآزموده گفتهاند که از همپشتیِ دشمنان اندیش نه از بسیاریِ ایشان، تو ثابتقدم باش و دلقوی و نیّت و طویّت بر عدل و رحمت منطوی دار و به فرطِ مجاملت و حسنِ معاملت با خلقِ خدای یکرویه باش و قوانینِ امرِ شرع و آیینِ فرمانبریِ حق پیرایهٔ اعمالِ خود کن تا از عالمِ غیب سرایایِ نصرت و تأیید نامزد ولایتِ تو گردانند و افواجِ فتح و ظفر بسپاهِ تو متواصل شود و اَنزَلَ جُنُوداً لَم تَرَوهَا در شأنِ تو منزل آید و چون کار بدینجا رسید ما را به عزمِ ثاقب و رایِ صایب روی بکار میباید نهاد و به لطفِ تدبیر دفع میباید اندیشید که بسی حقیران بودهاند که در کارهایِ خطیر با خصمانِ بزرگ کوشیدهاند و ظفر یافته و کام برآورده، چنانک آن موشِ خایه دزد را با کدخدایِ بدخو افتاد. شیر گفت: چون بود آن داستان؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان درباره شتری است که توسط شتربانی در حال حمل نمک به شهر است. شتر به دلیل بار سنگین و بیرحمی شتربان بسیار نزار و ضعیف شده است. در صحرا، شتر با خرگوشی ملاقات میکند و خرگوش به او میگوید که از بیرحمی شتربان رنج میبرد. شتر از وضعیت بد خود شکایت میکند و خرگوش تدبیری به او پیشنهاد میدهد: وقتی که شتر به رودخانه میرسد، باید بخشی از نمک را در آب رها کند تا بارش سبکتر شود.
شتر به این تدبیر میاندیشد و بعد از چند روز، هنگامی که شتربان بار او را تکرار میکند، شتر این روش را امتحان میکند و میبیند که با خالی کردن نمک در رودخانه، میتواند بارش را سبکتر کند. این روش به او کمک میکند تا قادر به حرکت باشد و از بار سنگین خود رهایی یابد.
در ادامه، داستان به مسائل بزرگتری اشاره میکند، از جمله قدرت و حکومت و نحوه مواجهه با دشمنان و تهدیدها. روباه به شتر میگوید که انسانها و رفتارهایشان را نباید دست کم گرفت و بر اساس شرایط باید عمل کرد. این داستان در نهایت به اهمیت تدبیر و حکمت در مواجهه با مشکلات میپردازد.
هوش مصنوعی: روباه داستانی را نقل میکند درباره مردی که شتری برای باربری دارد. هر روز او بار سنگینی از نمک را بر پشت شتر میگذارد و به شهر میبرد تا بفروشد. یک روز این مرد به شتر رحم میکند و اجازه میدهد که او مدتی استراحت کند. در همین حین، خرگوشی که در گذشته با شتر آشنا بوده، به آنجا میرسد. آنها که مدتهاست منتظر دیدار یکدیگر بودند، با خوشحالی ملاقات میکنند و از حال همدیگر با احترام پرس و جو میکنند.
هوش مصنوعی: اگر مرا فراموش کنی، هیچ مشکلی نیست، زیرا من با یاد تو و خاطراتی که با تو دارم، بسیار مشغولم.
هوش مصنوعی: از زمانی که جدایی در میان ما پیش آمد و پیوندها از هم گسست، در گوشهای از میان دوستان واقعیام منزوی شدهام. در این گوشه به حال خود نشستهام و هیچ یادآوری، همدلی، همصحبتی و همنشینی ندارم. همواره اشتیاق به تو در افکارم جستجو میکند و درخواست دیدن تو مرا به تحرک وامیدارد. روزی به شترم نگاهی انداختم و او را بسیار ضعیف و رنجور یافتم. به او گفتم: ای برادر، من تو را همچون یک کوه بزرگ دیدم که روغن از کوهانت میچکید و به هیچ روغن دیگری نیاز نداشتی. اما حالا میبینم که ضعیف شدهای و از شدت مشکلات دچار زخم و آسیب شدهای. پیش از این، تو آنچنان قوی بودی که صدای تو مانند صدای شیر میجست. حالا چه بر سرت آمده است که اینگونه ضعیف و کوچک شدهای؟ شتر به من گفت: این تغییر حال و وضع من به خاطر محبت و زیبایی توست که این سوال را از من میپرسی. الآن که از من پرسیدی،...
هوش مصنوعی: شنیدن سخنانی شگفتانگیز برای کسی که گوش میدهد، پر منفعت است.
هوش مصنوعی: زمان مرا با پدیدهای شگفتانگیز مواجه کرد که نزدیک بود کوهها از شدت آن شکافته شوند.
هوش مصنوعی: در جایی که چیزی به مشکل برمیخورد، آن که به او ضرر میرسد، در حالتی ناتوان و مقصر نمایان میشود، اما در مقابل، کسی که محکم و استوار است، هرگز اجازه نمیدهد که به او آسیب برسد.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت غم و اندوهش وحشت زده شدم، مانند کسی که در غم خود گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: تنها بیرحمی شتربان که خداوند من است و کنترل سرنوشت و ذلت من در دست اوست، میتواند توضیحدهنده وضعیت دشواری باشد که در آن قرار دارم. این مدت زمان زیادی طول کشیده است تا هر روز بر اساس تکلیف و شرایط نامناسب، بار سنگینی بر دوش من بگذارد و مرا به سمت مقصدی که میخواهم ببرد. او هرگز فکر نمیکند که بتوانم بخشی از این عذاب را از دوش خود بردارم یا مقداری از این بار سنگین را سبکتر کنم. به همین دلیل، بار طاقتفرسا به شکل واضحی بر روی من فشار میآورد و نزدیک است که به طمع بدست آوردن فریبی، میرمز در گردن من لانه کند یا کرگسی برای شکار چشمان من بیضهگذاری کند. کلاغی بر بالای قامت من بعد از چند بار تکبیر، نالهای به یاد من از سر میدهد. هیچ راه حلی برای جلوگیری از این مصیبت نمیشناسم جز اینکه خود را تسلیم کنم و با روزگار سازگار شوم. دست به دعا بلند میکنم و با درد دل خود به درگاه خداوند صدا میزنم.
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی که دوری و جدایی تو را گرفتار کرد، هیچ راهی جز یک تدبیر در دستت نمانده است.
هوش مصنوعی: تدبیر و نقشههای تو به اندازه یک تیر در صبح زود اثر ندارد و بیفایده است.
هوش مصنوعی: خرگوش گفت: اگرچه تسلیم سرنوشت شدن و به تقدیر خدا دچار شدن، به نوعی با عقل و دین تناقض دارد، اما باید به این نکته توجه کرد که وقتی میتوان از دردسرها و مشکلات جلوگیری کرد، نباید بیتفاوت بود و به سستی و تنبلی رو آورد. من راهی به تو یاد میدهم که تو را از این مخمصه نجات دهد. شتر از این سخن حس راحتی کرد و گفت:
هوش مصنوعی: ای آرامشبخشِ تعداد زیادی از بیخودان و ای خوشیدهندهی بسیاری از غمگینها.
هوش مصنوعی: او از همه روباهها بیخبر است، نظر تو تاریکی روی محاسبه است.
هوش مصنوعی: هر تعهدی که به مهربانی خود کردهای، وفای به آن را ضروری دانسته و از همه مسئولیتها فارغ شدهای. حالا بفرمای که چگونه میتوانم از این درد و رنج خود را آرام کنم؟ خرگوش پاسخ داد: راهکار این است که وقتی بار نمک را برداشتی و به شهر آمدی، در مسیرت باید از رودخانهای عبور کنی. وقتی به وسط رود رسیدی، باید بنشینی و نیمی از بار نمک را در آنجا بگذاری. سپس بر خیز و با خیالی آسوده و سبکبار راهت را ادامه بده. هر بار که این کار را انجام دهی، شتربان نیز بار نمک را به اندازهای که درست باشد، خواهد گذاشت. شتر با شنیدن این حرفها به صدای رود در دلش گوش داده و خواست قبل از اینکه به رود برسد، به خاطر شادی آن لحظه سرودی بخواند و بر dancing ای که هیچ حادی از آن نداشته، بپردازد، چون آن کلام، راه نجات او بود.
هوش مصنوعی: و صحبتهای او مثل بارانی است که گوسفندداری در سالهای خشکسالی میشنود.
هوش مصنوعی: او با دقت به زیبایی و لطافت آن گوش میدهد.
هوش مصنوعی: در روز بعد که ستارهها از زیبایی و روحیه این حیوان سخت بیرون آمدند، شتربان، شتر را نشان کرد و به بیابان نمکی برد. او بار شتر را به درستی مرتب کرد و شتر طبق افکار خود به سمت رودخانه حرکت کرد؛ او تدبیری که در نظر داشت به کار گرفت و نشسته شد. او فکر کرد که وقت آن است که با آب به کار بیفتم و غم را از دل برحذر کنم. شتربان به شتر ضربهای زد و با چوبی چند بر پهلوی شتر زد، پس از مدتی درنگ، شتر از جا بلند شد و این حالت چند بار تکرار شد. شتربان با مشکلی که از طبیعت ناشی میشد، مواجه شد. در روز دیگری به جای نمک، بر روی شتر پشم گذاشت و او را به سمت رود برد تا طبق قاعده قبل، نشسته شود. شتربان سکوت کرد و صبر پیشه کرد تا پشم آب جذب کند و سنگین شود. هنگامی که شتر خواست بلند شود، نتوانست و با تمام تلاش و کوشش از جا بلند شد و وضعیت را تغییر داد و بارش را محکمتر کرد و به راه افتاد. شتربان در حالی که حس شادی و نشاط را در خود حس میکرد، این بار را با خوشحالی حمل کرد و میگفت...
هوش مصنوعی: درختی که خود کاشتهای حالا میوه داده و میبینی که در کنار توست.
هوش مصنوعی: اگر دشواری و سختی به جانت نشسته، خود تو باعث آن بودهای و اگر زندگیات پر از زیبایی و شادی است، باز هم نتیجه تلاش و انتخابهای خودت است.
هوش مصنوعی: ای انسان نادان و حواسپرت، تو در تلاش هستی تا از بار شترمرغ فرار کنی، اما در این فکر خود به جایی میرسی که بیماریات همچون یک پارچه نازک میشود. من به تو یادآوری میکنم که هیچ کس نمیتواند از پشم و ابریشم چیزی بسازد. تو میخواهی بخشی از بار خود را رها کنی و حقوق من را نادیده بگیری، اما بدبختی تو این است که سالهاست با درد و رنج سروکار داری و چیزی از غذای خود نمیدانی. من این داستان را برای تو میگویم تا بفهمی که حتی دشمنان نیز از فکر ما بیخبر نیستند. اما اگر به صلح و دوستی بپردازی، به دشمن خود ضعف و ناتوانیات را نشان میدهی و این او را قویتر و پیشرفتهتر میکند. در صورتی که میخواهیم پیامی بفرستیم، باید با قدرت و سربلندی و بدون هدیه و تحفه این کار را انجام دهیم. بدین ترتیب باید در زمان جنگ آماده باشیم و تلاش کنیم تا دشمنان را در موضع ضعف قرار دهیم و از تلاشهای خود برای حفظ کشور و تقویت اراده و عزم خود غافل نشویم. باید بدانیم که در شرایط مختلف، مراقب و هوشیار باشیم: زمانی که بر دشمن پیروز میشویم، زمانی که به صلح میپردازیم و زمانی که باید برای آینده و احتیاط وقت صرف کنیم تا از نبرد و جنگ جلوگیری کنیم.
هوش مصنوعی: نظر و تفکر پیش از اقدام شجاعانه، اولین قدم است و این مکان بعد از آن است.
هوش مصنوعی: در این متن، اشاره به این موضوع شده که گرگ به عنوان یک شخص معتبر و نزدیک به حاکم برای سفارت منصوب شده و پیامی برای شاه پیلان دارد. او میگوید که همگان میدانند که او در دنیای وسیع قدرت اصلی است و هیچ پادشاهی قادر به گرفتن این خانه از او نیست. او تأکید میکند که تا کنون رویکردی تهاجمی نداشته و فقط روابط دوستانه برقرار کرده است. همچنین، او به قدرتمندی و وفاداری زیر دستانش اشاره میکند و بیان میکند که در کل دولت هیچ مشیری وجود نداشته که از وضعیت او آگاه نبوده باشد. در پایان، او پیشنهاد میکند که به صلح و مذاکره بازگردند تا ارتباطات تقویت شود و راه دوستی باز شود. او به این نکته نیز اشاره میکند که در نهایت، تصمیم نهایی به انتخاب شخص حاکم بستگی دارد.
هوش مصنوعی: نباید به دلایل سخنانی که من میزنم، انجمنی که در آن هستیم، به سستی و شک بیفتد.
هوش مصنوعی: من هیچگاه به جز محبت و عشق چیزی نمیگویم و همیشه به دنبال پایانی نیکو هستم.
هوش مصنوعی: گرگ رفت و این پیام را که شنیده بود، به محل مربوطه رساند. شاه پیلان با شنیدن این سخن، نشانههای خشم بر پیشانیاش نمایان شد. او که از نفرت و خشم آکنده بود، به شدت آشفته شده و کنترل خود را از دست داد. در همان مجلس، یکی از سفیران که به بیشرمی و بیپروایی معروف بود و از آداب و نزاکت دور بود، به شدّت و درشتی صحبت کرد و گفت: برو و به شیر بگو که تو در مجلس دلاوران، جایی که جانشان در خطر است و مردان با شجاعت از دل شیران استفاده میکنند، جرعهای از خودت پیش نمیکشیدی، حالا چطور میتوانی از آسیب پای فیلها صحبت کنی؟
هوش مصنوعی: من برای لذت بردن از نسیم خوش، به تلاطم و هیجان نیفتادم، بلکه به خاطر احساس آرامش و افتخار در این نسیم به سرخوشی رسیدهام.
هوش مصنوعی: من با هول و ترس، همچون آشنا مانوس شدهام، مانند آنکه صفای آب و شراب در هم آمیختهاند.
هوش مصنوعی: آیا کسی جز دیوانهها شراب مینوشد؟ شراب مانند خونی است که از شاخسار درختان میریزد و جامها پر از آن است.
هوش مصنوعی: هرچند در اثر حماقت به مستی افتادهایم، باید در نظر داشته باشیم که غبار نادانی، خودبینی و بدآیینی را از دل خود دور کنیم. قبل از آنکه فرصتها از دست بروند، باید برای کارهایی که هنوز انجام نشدهاند، اقدام کنیم. نباید نیروهایی که به ما مربوط هستند را به سادگی نادیده بگیریم و باید آگاه باشیم که هیچکدام از شکلهای ما در طبیعت به طور کامل کمال نیافتهاند. با این حال، ترکیب احساس ترس و اشتیاق لازم است و باید با ایجاد ارتباط مناسب، افرادی را که از ما میترسند، آرام کنیم و کسانی را که به خاطر قدرت ما از هم جدا شدهاند، دوباره به هم نزدیک کنیم. همواره در دل منافقین و موافقین، احساس ترس و امید وجود دارد و اساس خانواده شما، حتی اگر قدیمی بوده باشد، نمیتواند در برابر حملههای ما مقاومت کند.
هوش مصنوعی: اگر الهام و فکر خلاق به پرواز درآید، آنگاه فشار و سختی بار بر دوش انسان به شدت احساس میشود.
هوش مصنوعی: فضای آن سرزمینها، اگرچه به اندازهٔ ادراکات ما قابل درک نیست، در زمان ارائهٔ مطالب ما، تنگ و محدود به نظر میرسد. ادعای شما برای استحکام بخشیدن به نظراتتان، اگرچه همه از سخنگو و خاموش ناشی میشود، در زمانی که ما پاسخ میدهیم، باید به مانند سکوتی عمیق و سنگین باشد.
هوش مصنوعی: سکوت در برابر او واجب بود، زیرا در نزدیکیاش یک اژدهای خروشان وجود داشت.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی که درگیر مشکلات و دشواریهای زمانه شوی و میخواهی از پیروان ما باشی، پس هر چه سریعتر گردن به اطاعت ما بسپار تا بتوانی از خدمات ما بهرهمند شوی و در برابر حوادث روزگار در امان باشی. باید به آرامش و آسایش روی بیاوری، وگرنه این نیروهای عظیم و سپاه گسترده را به سوی تو میفرستیم و سرزمینت را به شدت ویران خواهیم کرد به طوری که صدای ویرانیاش به گوش انسانهای آسمانی برسد.
هوش مصنوعی: من چنان به نفرت تو فشار میآورم که حتی آسمان هم از جای خود حرکت کند.
هوش مصنوعی: میخواهم تمام سرزمین تو را نابود کنم و لانهی پلنگها و شیرها را بسازم.
هوش مصنوعی: فرستاده به نزد پادشاه جانداران آمد و تهدیدهایی که درباره شیر شنیده بود را به او منتقل کرد و مسائل و مشکلات را در میان آورد. او شیر را از حالت سکون خارج کرد و شیر به شدت عصبانی شد. در همین زمان، روباه را فراخواند و با او مشورت کرد و گفت: ای طبیب با تجربه و ماهر، که علل کارها را میدانی و راهحل هر یک را مطابق با حق میشناسی، پاسخ دشمن چیست؟ بهترین راه برای مواجهه و سازگاری با او کدام است؟ روباه پاسخ داد: بدان که سخن پادشاه فیلها نشاندهنده رای تاریک و دید کمسو است، زیرا هیچ عاقلی به نیروی خود تکیه نمیکند. گفته شده است که سه چیز وجود دارد که حتی اگر کوچک باشند، نباید به سادگی به آنها بیتوجهی کرد: بیماری، بدهی و دشمن. بیماری اگرچه در ابتدا کوچک به نظر میرسد، اما در صورت بیتوجهی میتواند مزمن شود. بدهی، حتی اگر کم باشد، میتواند در طول زمان بزرگ شود و فشار زیادی بر فرد وارد کند. دشمن، هر چقدر هم کوچک باشد، اگر نادیده گرفته شود، میتواند خطرناک شود. نگران نباش؛ که خداوند به فکر نابودی ناپاکیهای فیل خواهد بود و رفتار او را به عقب خواهد راند. همچنین بدان که اگر وزن و جثه کسی از حد طبیعی خود بیشتر شود، در زمان نیاز به فرار دچار مشکل خواهد شد. درباره عدد و لشکر نیز باید بگویم که اگر کمک الهی به ما برسد، آن همه نفر بر هیچ چیز تاثیر نخواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: چرا به نیزهها و خنجرها دلتنگی میکنی، حال آنکه جدّ تو جنگجوی بزرگی است که بدون سلاح به نبرد میپرداخت؟
هوش مصنوعی: به مقدار دشمنان فکر نکن، بلکه به همدلی و همکاری آنها توجه داشته باش. خودت را ثابت قدم و شجاع نگهدار و نیتت را بر پایه عدالت و رحمت قرار بده. با دیگران با مهربانی و حسن رفتار کن و قوانین شرع را در عمل خود رعایت کن تا از عالم غیب، یاری و حمایت خدا شامل حال تو شود و پیروزیها به سمت تو سرازیر گردد. وقتی به این مرحله رسیدی، باید با دقت و فکر درست عمل کنی و به تدبیر صحیح و مؤثر فکر کنی، چون بسیاری از انسانهای کوچک در میدانهای بزرگ با دشمنان قدرتمند مبارزه کرده و موفق شدهاند. مانند آن داستان موش دزد که با کدخدای بدخلق درگیر شد. شیر پرسید: آن داستان چگونه بود؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.