فرّخزاد گفت: شنیدم که در بلخ بازرگانی بود صاحب ثروت که از کثرتِ نقود خزائن با مخازنِ بحر و معادنِ برّ مکاثرت کردی. چون یکچندی بگذشت، حالِ او از قرارِ خویش بگشت و روی به تراجع آورد و در تتابعِ احداث زمانه رقعهٔ موروث و مکتسبِ خویش برافشاند و به چشمِ اهلِ بیت و دوستان و فرزندان حقیر و بی آب و مقدار گشت. روزی عزمِ مهاجرت از وطن درست گردانید و داعیهٔ فقر وفاقه زمام ناقهٔ نهضتِ او بصوبِ مقصدی دور دست کشید و به شهری از اقصایِ دیارِ مغرب رفت و سرمایهٔ تجارت بدست آورد تا دیگر بارش روزگارِ رفته و بختِ رمیده باز آمد و از نعمتهایِ وافر به حظِّ موفور رسید ؛ دواعیِ مراجعتش به دیار و منشأ خویش با دید آمد.
مَلَأتَ یَدِی فَاشتَقتُ وَ الشَّوقُ عَادَهٌ
لِکُلِّ غَرِیبٍ زَالَ عَن یَدِهِ الفَقرُ
با خود گفت: پیش از این روی به وطن نهادن روی نبود، لیکن اکنون که موانع از راه برخاست، رای آنست که روی به شهرِ خویش آرم و عیالی که در حبالهٔ حکمِ من بود، باز بینم تا بر مهرِ صیانتِ خویش هست یا نی. امّا اگر با عدّت و اسباب و ممالیک و دوابّ و اثقال و احمال روم، بدان ماند که باغبان درختِ بالیده و به بار آمده از بیخ برآرد و بجایِ دیگر نشاند، هرگز نمایِ آن امکان ندارد و جای نگیرد و ترشیح و تربیت نپذیرد ، ع، کَدَابِغَهٍ وَ قَد حَلِمَ الأَدِیمُ . پس آن اولیتر که تنها و بیعلایق روم و بنگرم که کار بر چه هنجارست و چه باید کرد. راه برگرفت و آمد تا به شهرِ خویش رسید، در پیرامنِ شهر صبر کرد، چندانک مفارقِ آفاق را به سوادِ شب خضاب کردند، در حجابِ ظلمت متواری و متنکّر در درونِ شهر رفت. چون بدرِ سرایِ خود رسید، در بسته دید . به راهی که دانست بر بام رفت و از منفذی نگاه کرد، زنِ خود را با جوانی دیگر در یک جامهٔ خواب خوش خفته یافت. مرد را رعدهٔ حمیّت و ابیّت بر اعضا و جوارح افتاد و جراحتی سخت از مطالعهٔ آن حال بدرونِ دلش رسید، خواست که کارد برکشد و فرو رود و از خونِ هر دو مرهمی از بهر جراحتِ خویش معجون کند، باز عنانِ تملک در دستِ کفایت گرفت و گفت: خود را مأمور نفس گردانیدن شرطِ عقل نیست تا نخست به تحقیقِ این حال مشغول شوم، شاید بود که از طولالعهد غیبتِ من خبرِ وفات داده باشند و قاضیِ وقت بقلّتِ ذات الید و علّتِ اعسار نفقه با شوهری دیگر نکاح فرموده. از آنجا به زیر آمد و حلقه بر درِ همسایه زد، در باز کردند ، او اندرون رفت و گفت: من مردی غریبم و این زمان از راهِ دور میآیم، این سرای که در بسته دارد، بازرگانی داشت سخت توانگر و درویشدار غریبنواز و من هر وقت اینجا نزول کردمی ؛ کجاست و حالِ او چیست؟ همسایه واقعهٔ حال باز گفت همچنان بود که او اندیشید، نقشِ انداختهٔ خویش از لوحِ تقدیر راست باز خواند، شکر ایزد تَعَالی بر صبر کردنِ خویش بگزارد و گفت : اَلحَمدُللهِ که وبالِ این فعالِ بد از قوّت به فعل نینجامید و عقالِ عقل دستِ تصرّفِ طبع را بسته گردانید . این فسانه از بهر آن گفتم تا دانی که شتاب زدگی کارِ شیطانست و بیصبری از بابِ نادانی. خرس گفت: پیش از آنک کار از حدِّ تدارک بیرون رود ، بیرون شدِ آن میباید طلبید که مجالِ تأخیر و تعلّل نیست. فرّخزاد گفت: آن به که با دادمه از درِ مصالحت درآیی و مکاشحت بگذاری و نفضِ غبارِ تهمت را بخفضِ جناحِ ذلّت پیش آیی و به استمالتِ خاطر و استقالت از فسادِ ذات البینی که در جانبین حاصل است مشغول شوی. خرس گفت هر آنچ فرمایی متّبعست و بر آن اعتراضی نه. فرّخزاد از آنجا به خانهٔ داستان شد و از رنجِ دل که به سببِ دادمه بدو رسیده بود ، گرمش بپرسید و سخنی چند خوب و زشت و نرم و درشت ، چه وحشتانگیز چه الفتآمیز که در میانِ او و خرس رفته بود ، مکرّر کرد و از جهت هر دو به عذر و عتاب خردهایِ از شکر شیرینتر در میان نهاد و نکتهائی را که بچربزبانی چون بادام بر یکدیگر شکسته بودند ، لبابِ همه بیرون گرفت و دست بردی که ذویالالباب را در سخنآرائی باشد ، در هر باب بنمود و معجونی بساخت که اگرچ خرس را دشوار به گلو فرو میرفت، آخر مزاجِ حالِ او با دادمه بصلاح باز آورد ، پس از آنجا بدر زندان رفت و دادمه را بلطایفِ تحایا و پرسش از سرگذشتِ احوال ساعتی مؤانست داد و گفت: اگر تا غایتِ وقت به خدمت نیامدم، سبب آن بود که دوستان را در بندِ بلا دیدن و در حبسِ آفت اسیر یافتن و مجالِ وسع را متّسعی نه که قدمی بسعیِ استخلاص درشایستی نهاد، کاری صعب دانستم، اما همگنان دانند که از صفایِ نیّت و صرفِ همّت بکارِ تو هرگز خالی نبودهام و چون دست جز به دعا نمیرسید، به خدایتَعَالی برداشته داشتم و یک سرِ مویی از دقایقِ اخلاص ظاهراً و باطناً فرو نگذاشته و اینک به یمن همّتِ دوستانِ مخلص صبحِ اومید نور داد و مساعدتِ بخت سایه افکند و شهریار با سرِ بخشایش آمد ، لیکن تو به اصابتِ این مکروه دل تنگ مکن که ازین حادثه غبارِ عاری بر دثار و شعارِ احوال تو ننشیند.
فَلَا تَجزَعَن لِلکَبلِ مَسَّکَ وَقعُهَا
فَاِنَّ خَلَاخِیلَ الرِّجَالَ کُبُولُ
و گفتهاند : آفت چون بمال رسد ، شکر کن تا بتن نرسد و چون بتن رسد شکر کن تا بجان نرسد، فَاِنَّ فِی الشَّرِّ خِیَاراً . دادمه گفت: عقوبت مستعقبِ جنایتست و جانی مستحقِّ عقوبت و هرک بخود آرائی و استبداد زندگانی کند و روی از استمدادِ مشاورتِ مشفقانِ ناصح و رفیقانِ صالح بگرداند ، روزگار جز ناکامی پیشِ او نیاورد. فرّخ زاد گفت : اگر خرس در خدمتِ شهریار کلمهٔ چند ناموافق رایِ ما راندست بغرض آمیخته نباید دانست که مقصود از آن جز استعمالِ رای بر وفقِ مصلحت و استرسال با طبعِ پادشاه که از واجباتِ احوال اوست ، نبوده باشد و چون خرس او را متغیر یافت و از جانبِ تو متنفّر، اگر بمناقضت و معارضتِ قولِ او مقاولهٔ رفتی، از قضیّتِ عقل دور بودی و هنجارِ سخن گفتن را با پادشاهان طریقی خاصّست و نسقی جداگانه و مجاریِ آن مکالمت را اگرچ زبانِ جاری و دلِ مجتری یاریگر بود ، باید که هنگام تمشیت کار فخّاصه برخلافِ ارادتِ او لختی با او گردد و بعضی بصاعِ او پیماید و اگر خود همه باد باشد ، وَ جَادِلهُم بِالَّتِی هِیَ اَحسَنُ اشارتست بچنین مقامی و چون سورتِ غضب شهریار بنشست و از آنچ بود ، آسودهتر گشت، کلمهٔ که لایق سیرِ حمیده و خلقِ کریم او بود ، بر زبان براند و شرایطِ حفظِ غیب که از قضایایِ فتوّت و مروّت خیزد ، در کسوتی زیبنده و حیلتی شایسته در حضرت مرعی داشتست و مستدعیِ مزیدِ شفقت و مرحمت آمده، باید که ساحتِ سینه از گردِ عداوت و کینهٔ او پاک گردانی و قاذوراتِ کدورات از مشرعِ معاملت دور کنی.
اِقبَل مَعَاذِیرَ مَن یَاتِیکَ مُعتَذُراً
اِن بَرَّ عِندَکَ فِیمَا قَالَ اَو فَجَرَا
تا ببرکتِ مخالصت و یمنِ مماحضت یکبارگی عقدهٔ تعسّر از کار گشوده شود. ازین نمط فصلی گرم برو دمید و استعطافی نمود که اعطافِ محبّتِ او را در هزّت آورد. پس گفت : ای فرّخ زاد ،
بالله که مبارکست آن کس را روز
کز اوّلِ بامداد رویت بیند
عَلِمَ اللهُ که چون چشم برین لقایِ مروّح زدم از دردهایِ مبرّح بیاسودم و در کنجِ این وحشت خانهٔ اندهسرای برواءِ کریمِ تو مستأنس شدم و از لطفِ این محاورت و سعادتِ این مجاورت راحتها یافتم و شک نیست که هر آنچ او بر من گفت جمله لایقِ حال و فراخورِ وقت بود و سررشتهٔ رضایِ ملک جزبدان رفق نشایستی با دست آوردن و اطفاءِ نوایرِ خشم او جز بآبِ آن لطافت ممکن نشدی و تو با بلاءِ هیچ عذر محتاج نهٔ ، بهر آنچ فرمودی ، معذور و مشکوری و بر زبانِ خرد مذکور، در جمله هُدنَهٌ عَلَی دَخَنٍ ، عهدِ مصادقت تازه کردند و از آنجا جمله باتّفاق نزدیک شهریار رفتند و بیک بار زبانِ موافقت و اخلاص بخلاصِ او بگشودند. ملک بر خلاصهٔ عقایدِ ایشان وقوف یافت که از آن سعی الّا نیکونامی و اشاعتِ ذکرِ مخدوم بحلم و رحمت و اذاعتِ حسنِ سیرتِ او نمیخواهند و جز ترغیب و تقریبِ خدم براهِ طاعت و خدمت نمیجویند. دادمه را خلاص فرمود، بیرون آمد و بخدمتِ درگاه رفت ، بر عادتِ عتاب زدگان عتبهٔ خدمت را بلبِ استکانت بوسه داد و با اقران و امثالِ خویش در پیشگاهِ مثول سرافکندهٔ خجلت بایستاد. ملک چون در سکّهٔ رویِ او نگاه کرد، دانست که سبیکهٔ فطرتش از کورهٔ حبس بدان خلاص تمام عیار آمدست و هیچ شایبهٔ غشّ و غایلهٔ غلّ درو نمانده و تأدب و تهذّب پذیرفته و سفاهت بنباهت بدل کرده .
وَ قَد یَستَقِیمُ المَرءُ فِیَمایَنُوبُهُ
کَمَا یَستَقِیمُ العُودُ مِن عَرکِ اُذنِهِ
***
گل در میانِ کوره بسی دردسر کشید
تا بهرِ دفعِ دردِسر آخر گلاب شد
داستان بحکمِ اشارتِ شهریار دست دادمه گرفت و بدست بوس رسانید. شهریار عاطفتی پادشاهانه فرمود و نواختی نمود که راهِ انبساط او در پیشِ بساطِ خدمت گشاده شد. پس گفت : ما عورتِ گناهِ دادمه بسترِ کرامت پوشانیدیم و از کرده و گفتهٔ او در گذشتیم، وَاخفِض جَنَاحَکَ لِمَن اتَّبَعَکَ مِنَ المُؤمِنِینَ درین حال متبوعِ خویش داشتیم تا فیما بعد او و دیگر حاضران همیشه با حضورِ نفس خویش باشند و مواضع و مواطیِ دم و قدمِ خویش بشناسند و سخن آن گویند که قبولش استقبال کند نه آنک بجهد و رنج در اسماع و طباعِ شنوندگان باید نشاند ، چنانک ندیمی را از ندماءِ رایِ هند افتاد. حاضران گفتند : اگر خداوند آن داستان باز گوید، از پندِ آن بهرهمند شویم.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: فرخ زاد داستانی را از یک بازرگان ثروتمند در بلخ روایت میکند که به دلیل مشکلاتی مالی به شهر دیگری مهاجرت میکند. پس از مدتی تلاش و کسب موفقیت دوباره به وطنش برمیگردد. اما در بازگشت، او همسرش را با مردی دیگر مییابد و در ابتدا به شدت عصبانی میشود. اما سپس تصمیم میگیرد که ابتدا از واقعیت ماجرا مطلع شود و به همسایهاش مراجعه میکند. همسایه توضیح میدهد که همسرش به دلیل طول غیبت او مجدداً ازدواج کرده است.
فرخ زاد، پس از شنیدن این حرفها، به جای انتقام گرفتن، با عقل و درایت عمل میکند و متوجه میشود که شتاب و جهش در اینگونه مسائل نتیجهای ندارد. او بر این باور است که باید به صلح و آرامش فکر کند و در نهایت، با همسرش صحبت میکند و روابط را بهبود میبخشد.
این داستان به موضوع صبر، خرد و اهمیت مشاوره با دیگران در مواجهه با مشکلات میپردازد و نتیجه میگیرد که نگرش مثبت و محبت میتواند راهحلهای بهتری ارائه دهد.
هوش مصنوعی: فرّخزاد میگوید: شنیدهام که در بلخ بازرگانی وجود داشت که ثروت زیادی داشت و از فراوانی پولهایش مانند دریایی وسیع و معادن گرانبها بود. اما بعد از مدتی، اوضاع او تغییر کرد و به تدریج اوضاع مالیاش رو به افول رفت. به گونهای که خود را در چشم خانواده و دوستان و فرزندانش فردی بیمقدار و ضعیف دید. روزی تصمیم به ترک وطن گرفت و احساس فقر او را به سمت مقصدی دور هدایت کرد. او به یکی از شهرهای دور در غرب رفت و دوباره سرمایه تجارت خود را به دست آورد، تا اینکه روزگار خوب و شانس فراموششدهاش به او بازگشت و از نعمتهای فراوان برخوردار شد؛ و این او را بر آن داشت که به سرزمین و زادگاه خود بازگردد.
هوش مصنوعی: در دستانم چیزهایی را پر کردی که باعث شد عاشق شوم و از آن روزی که دور شدم، دلتنگی برای هر غریبهای که از فقر رهایی یافته است، دوباره به سراغم آمد.
هوش مصنوعی: به خود گفت: قبلاً نداشتن دلیل و مانع برای بازگشت به وطن، اما حالا که موانع برداشته شدهاند، بهتر است به شهر خود بروم و خانوادهام را که تحت سرپرستیام بودند، دوباره ببینم تا مطمئن شوم که از نظر امنیت در چه وضعیتی هستند. اما اگر با تمام وسیلهها و همراهان و بارها برگردم، مانند باغبانی که درختی را از ریشه درآورد و در جایی دیگر بکارد، احتمالاً نه تنها نتیجه مطلوبی نخواهد داشت بلکه ممکن است به نابودی درخت بینجامد. بنابراین، منطقیتر است که بدون هیچ وابستگی به چیزی دیگر به شهر بیایم و ببینم اوضاع چگونه است. بنابراین، به راه افتاد و به شهر خود رسید و در اطراف شهر توقف کرد تا تاریکی شب فرا برسد و بعد به آرامی وارد شهر شد. وقتی به خانهاش رسید، در بسته بود. به روی بام رفت و از روزنهای نگاه کرد و زن خود را با مرد دیگری در یک جامه خواب خوش خفته دید. عواطف شدید غیرت و اضطراب بر او غلبه کرد و خواست که با چاقو حمله کند و از خون آن دو زخمهای دل خود را درمان کند، اما بعداً خود را کنترل کرد و گفت: عقل حکم نمیکند که بیمقدمه به این مسئله واکنش نشان دهم، باید اوضاع را بررسی کنم. احتمالاً در غیاب من، خبر مرگ من به او رسیده و او با مرد دیگری ازدواج کرده است. سپس به پایین آمد و بر در همسایه کوبید. همسایه در را باز کرد و او گفت: من غریبی هستم که از راه دور آمدهام و این خانه که در بسته است، متعلق به بازرگانی ثروتمند و مهماننواز بود. اکنون او کجاست؟ همسایه هم داستان را برایش تعریف کرد، که درست همان چیزی بود که او فکر میکرد. او از اینکه مشکلی برایش پیش نیامده شکرگزاری کرد و گفت: شکر خدا که بدی کارهای او بر من تأثیر نگذاشته و عقل مرا از عمل خارج نکرده است. این داستان را گفتم تا بدانید شتابزدگی نتیجهٔ نادانی است. خرس گفت: قبل از اینکه کار از کنترل خارج شود، باید اقدام کرد. فرّخزاد گفت: باید با منطق و مناسبت به جلو رفت و به مشکلات و سوء تفاهمات پایان داد. خرس گفت: هر چه بگویی درست است و به آن اعتراض ندارم. فرّخزاد بعد از آن به خانهاش رفت و دربارهٔ غم و رنجی که در نتیجهٔ حادثه بر او وارد شده بود، با خرس صحبت کرد و موضوعهایی مطرح نمود که هم شیرین و هم تلخ بود. از دو طرف معذرت خواست و در مورد مشکلاتی که به وجود آمده بود صحبت کرد و تلاش کرد که اوضاع را بهبود بخشد. بعد از آن به زندان رفت و با لطافت و مهربانی از احوال دادمه پرسید و گفت: اگر تا کنون نمیتوانستم به خدمت بیایم، به خاطر دوستانی بود که در مشکلات گرفتار شده بودند. اما همیشه گوش به دعا داشتم و امیدوارم که به خواسته خود برسم و بدان که غم و دردی که بر تو گذشته برحال تو تأثیر نگذارد.
هوش مصنوعی: پس برای زخم و آسیبهایی که به تو رسیده، ناراحت نباش؛ چون مردان واقعی، تنها به تحمل و استقامت مشهورند.
هوش مصنوعی: گفتهاند وقتی بلایی به تو برسد، باید شکر کنی تا به بدتر از آن نرسد و وقتی به بدترین حالت رسیدی، باز هم شکر کن چون در هر شرّی ممکن است خیر و نیکی نهفته باشد. عقوبت نتیجهٔ رفتار بد است و کسی که خود را از مشورت با افراد دلسوز و نیک اندیش دور کند، جز ناکامی چیزی نخواهد دید. فرّخ زاد افزود که اگر فردی با کسی که مقامش بالاست، سخنانی نامناسب بگوید، نباید تصور کرد که هدفش چیز بدی بوده؛ بلکه ممکن است او فقط در تلاش باشد تا خواستههای آن پادشاه را در نظر بگیرد. اگر پادشاه از آن فرد ناراحت شود، در چنین شرایطی، مخالفت با او نادرست است. صحبت کردن با پادشاه قواعد خاص خود را دارد و باید با احتیاط و احترام انجام گیرد. در مواقعی که پادشاه خشمگین میشود، باید سخنانی در خور مقام و خلق نیک او بیان کرد و خود را از کینه و دشمنی دور نگه داشت و در تعاملات باید از هرگونه منفیگری که به روابط آسیب میزند، پرهیز کرد.
هوش مصنوعی: به سخنان کسانی که به تو اعتذار میکنند گوش کن، چه اگر در آنچه میگویند راستگو باشند یا دروغ.
هوش مصنوعی: با رحمت و خدایت، یکباره دشواریها برطرف شود. در این لحظه، فصلی گرم آغاز شد و حالتی از آرزو به وجود آمد که محبت او را به تپش انداخت. سپس گفت: ای خوشبخت زاده،
هوش مصنوعی: به خدا قسم، آن شخص خوششانس است که از صبح زود چهرهات را ببیند.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ دانست که وقتی که من از دردهای شدید به دیدار تو که آرامش بخش است نگاه کردم، آرامش یافتم و در گوشه این خانهی وحشتزده، دلخوش به حضور تو شدم و از لطف این گفتگو و خوشبختی این نزدیکی آرامشهایی کسب کردم. بدون شک، هر چیزی که او به من گفت مناسب حال و زمان من بود و برای دستیابی به رضایت او، جز با نرمی و لطافت ممکن نبود. من در برابر هیچ بلایی، معذور و سپاسگزار بودم و همه چیز بر زبان خرد، به خوبی بیان شد. عهد دوستی تازهای شکل گرفت و سپس همه با هم به سوی شهریار رفتند و یکباره به زبان توافق و صداقت در برابر او گشوده شدند. پادشاه بر اساسی از اندیشههای آنها آگاه شد که همه تلاشهایشان جز برای نیکی و گسترش نام و یاد او به خاطر حلم و رحمتش نبود و جز تلاش برای نزدیک شدن و خدمت به او در مسیر طاعت نمیجستند. پادشاه او را آزاد کرد و او به خدمت درگاه رفت، در عادت افرادی که مورد عتاب قرار گرفتهاند، در آستانهی خدمت بوسهای به جام تقدیم کرد و با دوستانش با سر افکنده در برابر او ایستاد. پادشاه وقتی به چهرهاش نگریست، متوجه شد که فطرتش بعد از رهایی کاملاً اصلاح شده و هیچ نشانهای از غش و کمکاری در او نیست و ادب و تربیت را پذیرفته و بیخود بودنش به عاقل بودن بدل شده است.
هوش مصنوعی: آدمی ممکن است در شرایطی که برایش پیش میآید درست عمل کند، همانطور که یک درخت در یاخچال خود به سمت بالا رشد میکند.
هوش مصنوعی: گل در محیط سخت و دشوار با مشکلات زیادی روبرو شد و برای رهایی از این مشکلات، در نهایت به ترکیبی خوشبو و ارزشمند تبدیل گشت.
هوش مصنوعی: داستانی اتفاق افتاد که به دستور پادشاه، فردی به جرمش دستگیر شد و به حضور او آورده شد. پادشاه به طور شایستهای رفتار کرد و راهی را برای آرامش و خدمت به او فراهم کرد. سپس اعلام کرد که ما خطای او را با نگرش مهربانی پوشاندهایم و از کارها و سخنان او گذشتهایم. در این میان، ما از پیروان خود خواستیم که همیشه در کنار هم باشند و موقعیتهای خود را بشناسند و تنها سخنانی بگویند که مورد قبول قرار گیرد، نه آنکه باعث زحمت برای شنوندگان شوند، مانند اتفاقی که برای یکی از دوستان افتاد. حاضران گفتند: اگر پادشاه داستان را بازگو کند، از نصیحت آن بهرهمند خواهیم شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.