گنجور

 
وحشی بافقی

ای که هر خلعتی که در بر توست

زینت دوش آسمان باشد

جسمش از جامه تو پوشیده‌ست

هر که در حیز مکان باشد

خلعت خاصه کز شرافت آن

شرفم برهمه جهان باشد

گشته شاعر، بلی شود شاعر

هر که همدوش شاعران باشد

آنچه او گفته بنده می‌خواند

زانکه خود سخت بی‌زبان باشد

گفته : ای درفشان گوهر بخش

که کفت رشک بحر و کان باشد

بر درت اطلس فلک پوشد

آنکه او خاک آستان باشد

خلعت خاصه کز شرافت آن

دعویم بر همه عیان باشد

می‌پسندی که جامه چون من

در بر مردکی چنان باشد

کش نه کفش و نه چاقشور بود

نه کمربند در میان باشد

باشد او را همین سرتاسی

نه سری هم که مو بر آن باشد

فوطه‌ای چون فتیله مشعل

آن سر کل در آن نهان باشد

مصلحت چیست من به او چه کنم

هر چه امر خدایگان باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

مجلس شاه را چنان باشد

که بدن را لطیف جان باشد

انوری

رنگ عاشق چو زعفران باشد

هرکه عاشق بود چنان باشد

روی فارغ‌دلان به رنگ بود

رنگ غافل چو ارغوان باشد

قاصد عشق او ز ره چو رسید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

دلبرم تا ز من نهان باشد

جوی خون بر رخم روان باشد

ور نهان باشد او زمن چه عجب

کوچوجانست و جان نهان باشد

یار بی خوی خوش نکو ناید

[...]

حمیدالدین بلخی

غم چو می راحتِ روان باشد

چون رضای تو در میان باشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه