گنجور

 
وحشی بافقی

با مدعی به صلح بدل گشت جنگ تو

ما را نوید باد ز زخم خدنگ تو

نقش فریب غیر پذیرفت همچو موم

چون نرم گشت آه دل همچو سنگ تو

با ما سبک عنان و به غیری گران رکاب

رشک آور است سخت شتاب و درنگ تو

قانون خود به چنگ مخالف کنم به ساز

چون نیست احتمال رهایی ز چنگ تو

ای تازه گل نه گرم جهان دیده‌ای نه سرد

نوعی نما که کم نشود آب و رنگ تو

بد نام عالمیم ز ما احتراز کن

برماست حفظ جانب ناموس و ننگ تو

وحشی نشین به خلوت خفاش کافتات

ناید به کنج کلبهٔ تاریک و تنگ تو