گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وحشی بافقی

منفعل دل خودم چند کشد جفای تو

عذر جفای تو مگر خواهمش از خدای تو

گشت ز تاب و طاقتم تاب رقیب منفعل

هیچ خجل نمی‌شود طبع ستیزه رای تو

شب همه شب دعا کنم تا که به روز من شوی

دل به ستمگری دهی کو بدهد سزای تو

رخنه چو میفتد به دل بسته نمی‌شود به گل

گو مژه تر مکن به خون خاک در سرای تو

ای رقم فریب عقل از تو بسوخت هستیم

خانه سیاه می‌کند نسخهٔ کیمیای تو

افسر لطف داشته این همه عزتش مبر

تارک عجز ما که شد پست به زیر پای تو

ای که طبیب وحشیی خوب علاج می‌کنی

وعده به حشر می‌دهد درد مرا دوای تو