مستغنی است از همه عالم گدای عشق
ما و گدایی در دولتسرای عشق
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام
یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق
آنها که نام آب بقا وضع کردهاند
گفتند نکتهای ز دوام و بقای عشق
گو خاک تیره زر کن و سنگ سیاه سیم
آنکس که یافت آگهی از کیمیای عشق
پروانه محو کرد در آتش وجود خویش
یعنی که اتحاد بود انتهای عشق
اینرا کشد به وادی و آنرا برد به کوه
زینها بسیست تا چه بود اقتضای عشق
وحشی هزار ساله ره از یار سوی یار
یک گام بیش نیست ولیکن به پای عشق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کس نیست زین صفت که منم در بلای عشق
چون من مباد هیچ کسی مبتلای عشق
قدر بلای عشق ندانند هر کسی
جز آنکه هست بسته بند بلای عشق
تا جای عشق شد دل من جفت غم شدم
[...]
تا نگذری ز سر نروی از قفای عشق
سر مانده کوه قاف در این ره به پای عشق
این انجمن که بر فلکش سیر می کنی
نقشی است واژگون ز ته بوریای عشق
معمار عقل را نرسد اوج دانشش
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.