گنجور

 
واعظ قزوینی

چو رو کرد «حاجی محمد حسین »

بجنت از این عالم بی بقا

خروشان و جوشان ز دنبال او

روان گشت خون دل از دیده ها

دراین گلشن از تندباد اجل

چه آزاده نخلی درآمد ز پا!

گلی رفت زین بوستان! کز غمش

فراموش شده بلبلان را نوا

طالب کرد تاریخ فوتش ز من

عزیزی بطرز سخن آشنا

برآوردم از روی اخلاص دست

بگفتم: «بیامرزد او را خدا»!

 
sunny dark_mode