در میان خلق عالم، کشت تنهایی مرا
بلکه زین وحشت رهاند سر بصحرائی مرا
گر شدم محروم دوش از خدمتت، معذور دار
بود مهمان عزیزی، همچو تنهایی مرا
بال عنقا، نقش طاووسی نمیگیرد بخود
بیوجودی کرده فارغ از خودآرایی مرا
مردم دارا، ز قیل و قال فارغ نیستند
پوچ شد مغزم، قبا تا گشت دارایی مرا
آب گوهر، تیرگی هرگز نمی گیرد به خود
پاک دارد آب رو از چرک دنیایی مرا
گوهر معیوب را، نبود صفا با جوهری
از نظرها چون نگاه افگنده بینایی مرا
بسکه از یاران دورنگی همچو خارم میگزد
خوش نمی آید ز گلها نیز رعنائی مرا
من که بودم همچو واعظ عندلیب هر چمن
قاف هم دارد قبول اکنون به عنقائی مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس تنهایی و وحشت خود را بیان میکند و از خداوند درخواست میکند که او را از این احساس رهایی بخشد. او به دشواریهای زندگی و دوری از دوستان اشاره میکند و میگوید که رغم تلاشهایش، از تنهایی و درد دل خود نمیتواند بگریزد. شاعر همچنین به زیباییهای جهان اشاره میکند و میگوید که وجودش بهدلیل غم و دورنگی دیگران، آسیبدیده و بیفایده شده است. او در نهایت بیان میکند که تلاشهایش برای ارتباط با دیگران به جایی نمیرسد و از این حس ناامیدی رنج میبرد.
هوش مصنوعی: میان مردم جهان، احساس تنهایی مرا از پا درآورد، امید دارم که این اضطراب من را از بیابانی که در آن هستم نجات دهد.
هوش مصنوعی: اگر شب گذشته از خدمت تو محروم شدم، مرا عذر بگذار، زیرا مهمانی عزیز مانند تنهایی من است.
هوش مصنوعی: پرندهای به نام عنقا هیچگاه خود را به زیبایی پرنده طاووس نمیآراید، زیرا آنچه که اهمیت دارد، در حقیقت، رهایی از تعلقات و خودنمایی است.
هوش مصنوعی: افراد ثروتمند همیشه مشغول حواشی و مسائل بیمورد هستند و این باعث شده که فکر و ذهن من خالی و بیفایده شود، تا جایی که ثروت و داراییهای من نیز نتوانستهاند کمک کنند.
هوش مصنوعی: آب گوهر هیچ وقت به خود کثیفی نمیگیرد و همیشه پاک است. مانند آن، من هم میخواهم از زشتیهای این دنیا دور باشم و پاک بمانم.
هوش مصنوعی: گوهر ناقص و بیارزش، نمیتواند با جواهرات باارزش دیگر که نگاهها را به خود جلب میکنند، همارزی و مقایسه شود. مانند حال من که به دنیا مینگرم و درک میکنم که چطور ارزشها متفاوتاند.
هوش مصنوعی: به خاطر دورنگی یاران، مانند خار درد میکشم و از زیبایی گلها نیز لذتی نمیبرم.
هوش مصنوعی: من که مانند مرغ خوشخوان هر باغ و گلستانی بودم، حالا به شکل یک عنقا (پرنده افسانهای) در آمدهام که قاف (سفر و مقصد) هم دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
[...]
نی دل و دین ماند نه صبر و شکیبایی مرا
رفته رفته جمع شد اسباب تنهایی مرا
چند بر من رو نهد هر جا که باشد محنتی
دل گرفت از صحبت یاران هر جایی مرا
گر نیندازم نظر بر عارضت از صبر نیست
[...]
چشم مستش از نگاهی کرد سودایی مرا
کشتی از یک قطره می، گردید دریایی مرا
چشم باز از پیش پا دیدن حجابم گشته است
از نظر بستن یکی صد گشت بینایی مرا
نرمتر صد پیرهن از خواب مخمل گشته است
[...]
شد دماغ از سنبل او بسکه سودایی مرا
خوشتر آید نکهت گلهای صحرائی مرا
بسکه از سودای زلفش میکنم دیوانگی
گشته بر سر جمع داغش چون تماشائی مرا
چون ندارم چشم فیض از تیره روزان جهان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.