گنجور

 
واعظ قزوینی

ز شرح اشتیاق دوست، تا حرفی بیان کردم

سراپا خویشتن را چون قلم صرف زبان کردم

چنان کاول شناساند الف، استاد کودک را

من اول ناوک او را، به دل خاطر نشان کردم

شدم در مکتب دل تا گلستان خوان حسن او

چو قمری سطر سرو قامت او را روان کردم

گذار عمر پیرم کرد و، من هم از خرام او

به فکر سرو خود افتادم و، خود را جوان کردم

اگر در عاشقی بلبل نمود افغان بسی واعظ

میان عاشقان، در خامشی، من هم فغان کردم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode