زردرو چون خوشه، بهر روزی فردا مباش
همچو گندم چین پیشانی ز سر تا پا مباش
پشت غیرت خم ز بار منت دونان مکن
گو بنای تن به امداد عصا برپا مباش!
دیده از عالم بپوش و، روی دلگیری مبین
آشنایی با خدا کن، یک نفس تنها مباش
هیچ درد بی دوا، چون صحبت ناجنس نیست
تا توانی یک نفس با خویش در یک جا مباش
گر تهیدستی، چو ساغر از تو یابد بهره یی
با رگ گردن بسان شیشه صهبا مباش
تا به دلها جا کنی واعظ، چو معنی شو نهان
تا نیفتی بر زبانها، چون سخن پیدا مباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیش میخواران سبک چون پنبه مینا مباش
از سبکساری چو کف سیلی خور دریا مباش
دختر زرکیست تا مردان زبون او شوند؟
بیش ازین مغلوب این معشوقه رسوا مباش
از محیط می برون آور گلیم خویش را
[...]
در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش
جان شیرین را به شیرین بخش و شیرین کام باش
گر زلیخا نیستی پیراهن یوسف مدر
ور نه در بازارها رسوای خاص و عام باش
یا به دور چشم او لاف نظر بازی مزن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.