عارف اگرچه بیغم دل دم نمیزند
هردم چه خندهها که به عالم نمیزند
در خامشی بگیر سبق از کتاب، کو
با صد لب و هزار سخن دم نمیزند
آگه شود اگر ز مکافات ضرب و زور
من بعد شاه سکه به درهم نمیزند
آن را که خواب مرگ بود در نظر مدام
چون شمع تا سحر مژه بر هم نمیزند
آید سخا ز مردم درویش بیشتر
چینی چو کوزههای گلین نم نمیزند
ای شمع، زیر چرخ چه اظهار خوشدلی است؟
کس گل به سر به محفل ماتم نمیزند!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمیزند
دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمیزند
زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز
چون دست یافت زخم یکی کم نمیزند
گه گه به طعنه طال بقایی زدی مرا
[...]
دل بی غم تو جانا یکدم نمی زند
وان هم به حیلهای جهان هم نمی زند
پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد
دردا که هیچ گونه غمت خم نمی زند
نی خور ز بهر دیدن روی تو هر شبی
[...]
دم گرچه پیش آینه عالم نمیزند
آیینه پیش عارض او دم نمیزند
از پنبه داغ ما نرود زنده در کفن
از بخیه زخم ما مژه بر هم نمیزند
از ششدر جهات، مرا نقش کم رهاند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.