گنجور

 
ترکی شیرازی

خوشا شیراز و خلق باوفایش

خداوندا! نگه دار از بلایش

عبیرآمیز می باشد نسیمش

طرب انگیز می باشد هوایش

خوش آن ساعت که معمار سبک دست

به حکمت ریخته طرح بنایش

شتربانا! شتر آهسته می ران

که جانم سوخت ز آهنگ درایش

خوشا شاه چراغ و بقعهٔ او

که شاهانند بر در چون گدایش

زهی از بقعهٔ سید محمد

که جان عالمی بادا فدایش

زهی سید علاءالدین حسینی

که باشد بقعه چون عرش علایش

ز قبرستان دارالعلم شیراز

که می خوانند خاک اولیایش

بود یک قطعه ای از باغ جنت

قبور اولیا و انبیایش

زهی روح و صفای قبر سعدی

تعالی اله ز باغ دل گشایش

تعالی اله ز باغ حافظیه

که جان ها تازه گردد از صفایش

ز باغ تخت قاجاریه او

ز با با کوهی راحت فزایش

زهی از آب رکناباد شیراز

که هم چشمی است با آب بقایش

نه خود محتاج توصیف است و تعریف

مساجدهایش و، بازارهایش

زبان در کام الکن هست و قاصر

ز وصف مردمان باحیایش

غریبی گر شود وارد به ایشان

به چشم خود نهند از مهر، جایش

تبلور یافته، از روح حاتم

یم جود و سخای اسخیایش

فقیرانه تمامی اهل حالند

همه اهل کمالند اغنیایش

خداوندا! به قرب و جاه احمد

به اهل خامس آل عبایش

به حق آن حسینی کاهل شیراز

بپا سازند سال و مه عزایش

که شیراز و همه شیرازیان را

نگه دار از قضا و از بلایش

غم شیراز «ترکی» راست در دل

خداوندا! از این غم کن رهایش

به سر دارر هوای ملک شیراز

جز این نبود به عالم مدعایش

به زندان خانهٔ هند است در بند

فلک بنهاده بند غم به پایش

به تنگ آمد دلش از کشور هند

تفو بر مردم دیر آشنایش

خداوندا! به حق دردمندان

دل پر درد او را کن دوایش

به شیرازش به لطف خویش باز آر

ز لطف خود اجابت کن دعایش

به شهر هند بی خویش و تبار است

رسان او را به خویش و اقربایش

سیه رویی ست بنما رو سپیدش

خطاکاری ست بگذر از خطایش

به جز راه درت راهی ندارد

به هر راهی تو هستی رهنمایش

ز ارض هند او را دهد نجاتی

مجاور کن به ارض کربلایش

بیا «ترکی» به حق شاه مردان

که مردم کم ندانند از خدایش

خدایش گر نمی دانند اما

ندانند از خدا یک دم جدایش

که با مردم طریق مردمی گیر

عطا گر کرد کس می کن عطایش

وگر با تو کسی روزی بدی کرد

تو بد بگذار و نیکی کن به جایش

کسی را می‌توان مردم شمردن

که مردم بد نگویند از قفایش