گنجور

 
طغرل احراری

به یاد خنده آن لعل میگون

شدم چون غنچه در این باغ دلخون

سواد زلف او شد سر خط من

بود سرمشق من این بخت واژون

نهال قامتش ممتاز باشد

به باغ اعتبار از سرو موزون

کش از رنگ حنا دست هوس را

که از خونم بود پای تو گلگون!

ز هجران تو دریای سرشکم

تلاطم می‌کند چون موج جیحون

به هم آغشته در سرخ و سفیدی

رخش مانند برف و قطره خون

به نزد کوهکن یکسان نماید

فراز و شیب کوه و دشت و هامون

بود رنگ رخ عذرا ز وامق

طراز دامن لیلی ز مجنون

به یاد نرگس و زلف تو طغرل

شدم چون عین کاف و حلقه نون!

 
sunny dark_mode