گنجور

 
طغرل احراری

پرده صبح نگه را بر رخ دلدار در

توتیا با چشم خود از خاک این دربار بر

رنگ زردم از طلا گشتن به وصلش راه برد

نقد سودای محبت شد درین بازار زر

بس که از سر تا به پای او لطافت می‌چکد

وصف او سازی دهانت گردد از گفتار تر

از غبار خاک پایش کرده‌ام کحل بصر

سرمه کی باشد به چشم انتظارم کارگر؟!

ساقیا در بزم ما پیمانه را لبریز کن

مجلس طغرل بود بی‌ساغر سرشار شر!

 
sunny dark_mode