گنجور

 
طغرل احراری

از نگه تیری به جانم آن کمان‌ابرو زند

شکر الطافش مرا بر تن سر از هر مو زند

تاب لعل میْ‌پرستش قیمت از گوهر برد

نسخ بازار شکر را او ز گفتگو زند

مردم چشمش مرا از شش جهت تسخیر کرد

تیر مژگانش دلم را هردم از هرسو زند

نکهت زلفش هزاران دل اسیر خود نمود

وه ازآن حالت که دل در حلقه گیسو زند!

بهر تعظیم قدش طوبی سراسر گشته خم

سرو و شمشاد صنوبر بر زمین زانو زند

همچو دزدان با نگاه خود ندارد دوستی

آشنایی سرمه را در نرگس جادو زند!

ماه با رخسار او طغرل چه دعوا آورد؟!

پرتو مهر جمالش با فلک پهلو زند!

 
sunny dark_mode