گنجور

 
طغرای مشهدی

گر به مهر همه چون صبح برآرم نفسی

ندهد چرخ ازین فرقه به من همنفسی

شب گرفتم به برش، از من مسکین رخ تافت

شعله را کی بود آرام در آغوش خسی؟

آشیان و پر پرواز و گل و دانه و آب

همه را داد به ما چرخ، ولی در قفسی

 
sunny dark_mode