از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
در دلم نیست، به جز پیش تو مردن هوسی
پیش از آن کز تو مرا جان به لب آید ناگاه
نظری کن تو، مرا عمر نمانده است بسی
تو خود انصاف بده، بلبل جان مشتاق
بیگلستان رخت چند تپد در قفسی؟
آتش هجر تو پنهان جگرم میسوزد
لیکن از بیم نیارم که برآرم نفسی
مکن از خاک سر کوی عراقی را دور
باش، گو: کم نشود قیمت گوهر ز خسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به کرم و لطف معشوق خود اشاره میکند و از او میخواهد به او توجه کند. او بیان میکند که تنها آرزویش دیدن معشوق است و حاضر است جانش را برای او فدای کند. شاعر به حس دل تنگی و آتش همیشگی هجر اشاره میکند و میگوید که نمیتواند از غم دوری معشوق فریاد بزند. در نهایت، او از معشوق میخواهد که او را ترک نکند و به اهمیت و ارزشش در نزد او اشاره میکند.
هوش مصنوعی: به لطف و مهربانی تو نگاهی به حال بیچارهام بنداز؛ زیرا غیر از رحمت تو هیچ کمکگری ندارم و دلیلی برای ادامه ندارم.
هوش مصنوعی: به من نشان بده رویت را، که اگر بخواهم به خاطر تو جانم را فدای عشق کنم، چه ضرری دارد؟ اگر کسی از این عشق بهرهمند شود، چه اشکالی دارد؟
هوش مصنوعی: در دل من هیچ آرزویی جز دیدن تو وجود ندارد و هیچ تمایلی جز اینکه در حضور تو جان بدهم، در سر نمیپرورانم.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه جانم به لب برسد و از زندگی خسته شوم، لطفاً یک بار به من نگاه کن، زیرا زمان زیادی برای زندگی کردن برای من باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: به خودت انصاف بده، آیا بلبل عاشق نمیتواند در قفسی که بیگلستان است، چند بار تپش قلب بزند؟
هوش مصنوعی: آتش جدایی تو در دل من میسوزد، اما من از ترس این که صدایی بزنم، سکوت میکنم.
هوش مصنوعی: از خاک سر کوی عراقی فاصله نگیرید، زیرا بگویید که ارزش جواهر از یک خسی کمتر نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
من ترا دارم و جز لطف توام نیست کسی
در جهانم نبود غیر تو فریاد رسی
نفسی بی تو نیارم زدن، ای جان، گر چه
نکنی یاد من خسته به عمری نفسی
هر کسی راست هوایی و خیالی در سر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.