گنجور

 
طبیب اصفهانی

خط بر رخ یار خوش نباشد

در گلشن و خار، خوش نباشد

رعناست اگر چه سرو آزاد

پیش قد یار خوش نباشد

تو با دل شاد زی که ما را

جز جان فگار خوش نباشد

هر چند خوشست باده اما

با رنج خمار خوش نباشد

تو با دل خوش نشین که ما را

جز ترک دیار خوش نباشد

زین بیش که میکنی تغافل

از یار به یار خوش نباشد

برغرقه، کران خوشست و مارا

زین بحر کنار خوش نباشد

بی عشق صنم بفتوی ما

از دیر گذار خوش نباشد

سرگشته او کجا و آرام

در چرخ قرار خوش نباشد

آن را که طبیب روز خوش نیست

غیر از شب تار خوش نباشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

گل بی رخِ یار خوش نباشد

بی باده بهار خوش نباشد

طَرفِ چمن و طوافِ بستان

بی لاله عذار خوش نباشد

رقصیدن سرو و حالتِ گُل

[...]

مشتاق اصفهانی

عید آمد و کار خوش نباشد

جز صحبت یار خوش نباشد

در خط رخ یار خوش نباشد

مه زیر غبار خوش نباشد

او با من زار خوش نباشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه